داستان شماره 1680
داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..
داستان شماره 1680
داستان شماره 1679
داستان شماره 1678
داستان شماره 1677
داستان شماره 1676
داستان شماره 1675
داستان شماره 1674
داستان شماره 1673
داستان شماره 1672
بسم الله الرحمن الرحیم
« چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گوید :
چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟؟
همایون لبخندی میزند و می گوید :
ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده ؟ و هر مردی می تونه ملکه انگلستان رو لمس کنه؟!
چارلز با عصبانیت می گوید :
نه! مگه ملکه فرد عادیه ؟!! فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن و در رابطه باشن!!!
همایون هم بی درنگ می گوید :
خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن
داستان شماره 1671
داستان شماره 1657
بسم الله الرحمن الرحیم
روزی خلبفه بهلول را پرسید : زمین را روشنی از چه باشد؟
گفت: از آفتاب
پرسید : شب را سیاهی از چه باشد؟
گفت : از وجود مبارک خلیفه
داستان شماره 1656
بسم الله الرحمن الرحیم
روزي بهلول را خبر آوردند كه فلاني سكته ناقص كردهاست
بهلول گفت:اگر او را" مغزي كامل بودي " ، سكته ناقص ننمودي...؟
داستان شماره 1654
داستان شماره 1652
بسم الله الرحمن الرحیم
بهلول روزی با عربی همراه شد
از عرب پرسید :اسم شما چیست ؟
عرب در جواب گفت :مطر .یعنی باران
بهلول گفت : کنیه تو چیست ؟
عرب گفت :ابوالغیث . یعنی پدر باران
بهلول پرسید : پدرت نامش چیست ؟
عرب گفت : فرات . بهلول پرسید : کنیه پدرت چیست ؟
عرب گفت : ابوالفیض . یعنی پدر اب باران
بهلول پرسید :نام مادرت چیست ؟
عرب جواب داد : سحاب . یعنی ابر
بهلول پرسید : کنیه او چیست ؟
عرب گفت : ام اابحر. یعنی مادر دریا
بهلول گفت : تو رو به خدا صبر کن تا کشتی پیدا کنم و سوار شوم ، وگر نه می ترسم در همراهی تو غرق شوم