اسلایدر

داستان شماره 921

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 921

داستان شماره 921

از من راه حل بخواه

 

بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از چند روز متوالی بارش شدید باران ، سرانجام سیل شدیدی به راه افتاد و مزارع زیادی در دهکده مجاور زیر آب رفت و عده زیادی بی خانمان شدند. شیوانا و بقیه شاگردان مدرسه برای کمک به سیل زدگان به محل شتافتند. در سر یکی از مزارع روی تپه ای شیوانا مردی را دید که زن و همسرش او را دوره کرده اند و مرد دائم در حال افسوس خوردن و سرتکان دادن است و می گوید:” دیدید چقدر راحت تمام مال  و اموال و محصول و دام خود را از دست دادیم!؟ دیدی چه بلایی برسر ما آمد!؟” و با هر جمله مرد زن و بچه او هم زار زار گریه می کردند و بر سر خود می زدند.
شیوانا با عصبانیت بالای سر مرد رفت و خطاب به او گفت:” این جملات چیست که به هم می بافی!؟ خالق هستی به من و تو مغز داده تا از او سوال بپرسیم نه اینکه برای تماشای دنیا از او دعوت کنیم!! به جای اینکه اینطور جملات بی معنا به هم ببافی از مغزت سوال کن که چطوری می توان آنچه داریم را حفظ کنیم؟
 چطوری می توانیم مانع از آسیب دیدن بیشتر شویم؟
چطور می توانیم مال و اموال از دست رفته را بازگردانیم؟
 از چه کسانی در فامیل و آشنایان می توانم برای سرپناه موقت کمک بگیرم؟
  چه کنم تا آسیب های این مصیبت به حداقل برسد و حداقل تاثیر را روی خانواده بگذارد!؟
  چه کنم تا روحیه اطرافیانم را تقویت کنم!؟
 و ….......

وقتی به مغزت سوالی را ارسال می کنی، مغز با همراهی کلیه اعضا و جوارح و کمک گیری از مخزن اطلاعات کیهانی ، مناسب ترین جواب ها و راه حل ها را برایت ردیف می کند و تو و خانواده ات را به سرعت به آرامش می رساند. به جای دعوت از مغز برای تماشای ماجرا و آه و ناله کردن ، از مغز سوال کن و از او بخواه برایت جواب مناسب پیدا کند

 



[ پنج شنبه 21 مهر 1391برچسب:داستانهای شیوانا ( 1, ] [ 20:8 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]