اسلایدر

داستان شماره 88

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 88

داستان شماره 88

 

عاقبت وزیر هوسران و شاهدان دروغگو

 

بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از وزیران معتصم برای خود قصر بلندی که مشرف به خانه های اطراف بود ساخته بود و همیشه در آن قصر مینشست و به زنان و دختران همسایه نگاه میکرد
روزی چشمش به دختر یکی از همسایگان که بسیار زیبا و خوش اندام بود افتاد و عاشق او شد.به همین خاطر عده ای را به عنوان خواستگاری نزد پدر آن دختر فرستاد ولی تاجر قبول نکرد و عذر خواهی نمود که ما شایسته وصلت با وزیر نیستیم و باید با هم شان و هم کفو خود وصلت کنیم
وزیر آن چنان به عشق دختر گرفتار شده بود که حاظر بود برای رسیدن به او به هر کاری دست بزند. این راز را به یکی از نزدیکان خود گفت و از او کمک خواست. آن مرد گفت: اگر هزار دینار خرج کنی من تو را به آرزویت میرسانم. وزیر پول را به او داد و گفت: حتی اگر دو هزار دینار هم لازم باشد من حاضرم در این راه بپردازم
 آن مرد هزار دینار را نزد ده نفر از افراد عادل که  شهادتشان نزد قاضی پذیرفته بود آوردند و جریان عشق سوزانی وزیر را به آنها توضیح داد و داستان را آنچنان جلوه داد که اگر این کار انجام نشود جان وزیر در خطر است. سپس به هر کدام صد دینار پرداخت و از آنها خواست که شهادت بدهند دختر به عقد وزیر در آمده است
آنها نیز قبول کردند و پیش قاضی شهادت دادند. بعد از انجام مراسم لازم وزیر شخصی را پیش تاجر فرستاد و گفت: چرا زنم را در خانه نگه داشته ای؟ هر چه زودتر او را به خانه خودم بفرست.تاجر وقتی از جریان با خبر شد به قاضی شکایت کرد اما قاضی حکم کرد که وزیر مهریه دختر را به پدرش بپردازد و دختر را با خود ببرد. تاجر آنچنان سرگردان و حیران شد که نزدیک بود دیوانه بشود. هر چه تلاش کرد خود را به معتصم برساند موفق نشد
یکی از دوستان او را راهنمایی کرد و گفت: میتوانی لباس مخصوص کارکنان داخل قصر را بپوشی و داخل قصر بشوی و خود را به معتصم برسانی. پس تاجر همین کار را کرد و به حضور معتصم رسید و داستان را پنهانی برای او بازگو کرد
معتصم دستور داد وزیر را با شهود حاضر کنند. وزیر خیال کرد اگر اصل قضیه را بگوید از آنجا که مهریه زیادی برای دختر پرداخته بود مورد بخشش واقع میشود. شهود هم همین فکر را کردند و همگی به خیانت خود اقرار نمودند. معتصم دستور داد تا هر یک از شاهدان را در کنار قصر حکومتی به دار بیاویزند و وزیر را داخل پوست گاوی که تازه کشته شده بگذارند  و آنقدر با عمود آهنین به او بزنند تا گوشت و پوستش با هم مخلوط شود
 به تاجر هم دستور داد که دخترش را به خانه ببرد و تمام مهریه دختر را هم به او ببخشد و فرمان داد که کسی حق اعتراض به او را ندارد

 



[ چهار شنبه 28 خرداد 1389برچسب:داستانهای عبرت آموز هوسرانی, ] [ 20:13 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]