اسلایدر

داستان شماره 68

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 68

داستان شماره 68

نتیجه ی ترحم
 

بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت آیت الله سید محمد باقر موسوی (رحمت الله علیه) معروف به شفتی از مجتهدین برازنده ی پرهیزگار بودند که در سال 1260 هجری قمری درگذشتند، در ایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بودند که غالبا لباس ایشان از زیادی وصله به رنگهای مختلف جلوه می کرد. گاهی از شدت گرسنگی و ضعف، غش می کردند، ولی فقر خود را کتمان و به کسی نمی گفتند روزی مقداری پول به دست ایشان رسید و چون مدتی بود گوشت نخورده بودند. به بازار رفتند و با آن پول جگر گوسفندی را خریدند وبه طرف مدرسه باز می گشتند که در راه ناگاه در کنار کوچه ای چشمشان به سگی افتاد که بچه هایش به روی سینه ی او افتاده و شیر می خوردند، ولی ازسگ بیش از مشتی استخوان باقی نمانده و از ضعف، قدرت حرکت نداشت. ایشان با دیدن این منظره جگرها را قطعه قطعه کرد و جلوی آن سگ انداختند و خود گرسنه به مدرسه بازگشتند
 خود ایشان نقل می کنند که: وقتی که پاره های جگر را نزد سگ انداختم گویی او را طوری یافتم که سر به طرف آسمان بلند کرد و صدایی بلند کرد. من دریافتم که در حق من دعا می کند. از این جریان چندی نگذشت که وضع مالی من به قدری خوب شد که حدود هزار دکان و کاروان سرا خریدم و دارای اهل و فرزندان شدم و قریب صد نفر از در خانه ی من نان می خوردند، تمام این ثروت و مکنت بر اثر ترحمی بود که من به آن سگ گرسنه نمودم، و او را بر خود ترجیح دادم

 



[ چهار شنبه 8 خرداد 1389برچسب:داستانهایی در باره خدا ( 2, ] [ 20:36 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]