اسلایدر

داستان شماره 2061

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 2061

داستان شماره 2061

 

امام  باقر ع  و پيرمرد

 



بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

حكم بن عتيبه ميگويددرحضورامام باقرع بودم ،و خانه آنحضرت پرازجمعيت بود،ناگهان ديديم پيرمردي كه برعصائي تكيه داده بود،آمدودم درايستادوگفت السلام عيك يابن رسول الله ورحمه الله وبركاته سلام برتواي فرزندرسول خدا،ورحمت وبركات خدابرتوباد،سپس سكوت كرد .
امام باقرع جواب سلام اوراداد،سپس پيرمردبرحاضران مجلس ،سلام كرد، وهمه حاضران ،جواب سلام اورادادند .
سپس به امام باقرع روكردوعرض نمود اي پسررسول خدااجازه بده نزديك بيايم ،فدايت گردم ،سوگندبه خدا،من شما رادوست دارم وهركه شمارادوست دارد،اورانيزدوست دارم ،وسوگندبه خدا،اين محبت بخاطرطمع به دنيانيست ،وسوگندبه خدا،دشمنان شمارادشمن دارم ،وازآنهابيزاري جويم ،واين بخاطركينه توزي وانتقام جوئي نسبت به آنهانيست بلكه حق راچنين يافتم ،وسوگندبه خدا،من حلال شماراحلال ،و حرام شماراحرام ميشمرم ،ودرانتظارفرمان شماهستم ،آيادراين صورت ، اميدوارباشم .
امام باقرع فرمودالي الي ...
نزدمن بيا،نزدمن بيا،تا اينكه پيرمردنزديك آمده وامام اورادربغل دست خودنشاند،سپس فرموداي شيخ مردي نزدپدرم علي بن الحسين ع آمد،ومثل سوال توراازپدرم پرسيد،پدرم به اوفرموداگرتوازدنيارفتي ،بررسول خداص وبرعلي وحسن وحسين وعلي بن حسين عليهم السلام واردميشوي ،قلب وجگرت آرام وخنك ميشود،وچشمت ،روشن ميگرددوهنگام مرگ باروح وريحان ،همراه فرشتگان بزرگ نويسنده ثواب وكيفر روبروميشوي ،وتاهنگامي كه زنده هستي ،آنچه راكه ديدگان توراروشن كند، ميبيني ،وبامادرملااعلي خواهي بود .
پيرمردگفت چه فرمودي ؟امام ،سخن خودراتكراركرد .
پيردرحاليكه سرمست سخن امام شده بودفريادزدالله اكبراي امام براستي اگرمردم ،بررسول خداص وعلي ع وحسن وحسين وعلي بن الحسين ع واردميشوم ،وچشمم روشن ميشود،وقلبم آرام وجگرم خنك ميگرددوباروح وريحان وفرشتگان بزرگواركاتب ،روبروميشوم ،واگرزنده بمانم ،چيزي راكه چشمم راروشن كندميبينم وباشمادربلدناي مقام عظيم هستم ؟سپس پيرمرد، منقلب شد،وزارزارگريه كردوناله جانسوزسرداد،تااينكه بي اختياربه زمين افتاد،ازگريه جانسوزاوكه ازسينه آتش افروزاوبرميخواست ،همه حاضران گريه كردندوصدابه گريه بلندنمودند .
امام باقرع كنارپيرمردنشست ، وبادست هايش ،اشك اوراازچشمانش پاك كرد .
سپس پيرمرد،سرش رابلند كرد،وبه امام باقرع عرض كرداي پسررسول خدا،فدايت گردم ،دستت رابه من بده .
امام دستش رابه سوي اودرازكرد،اودست امام رابوسيدوآن رابر چشمهاوگونه هايش گذارد،وسپس دست آنحضرترابرسينه وشكم خودنهاد،وپس ازآن برخاست وبه عنوان خداحافظي سلام برهمه كردورفت .
امام باقرع اورا كه درحال رفتن بود،نگريست وآنگاه به حاضران روكردوگفت من احب ان ينظر الي رجل من اهل الجنه فلينظرالي هذا .
هركس دوست داردكه به مردي ازاهل بهشت بنگرد،بايداين مردرابنگرد .
حكم بن عتيبه ميگويدمن هرگزماتمي را نديده بودم كه شبيه ماتم اين مجلس باشد

روضه الكافي ص 76



[ چهار شنبه 21 آذر 1394برچسب:داستانهای امام محمد باقر ( ع, ] [ 15:6 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]