اسلایدر

داستان شماره 1973

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1973

داستان شماره 1973

به حق عمويم جعفر از من بگذر

 


 

بسْم الله الْرحْمن الْرحيمْ

پس از شهادت علي عليه السلام برادرش عقيل وارد دربار معاويه شد ، معاويه از عقيل داستان آهن گداخته را پرسيد ، عقيل از يادآوري برادري مانند علي عليه السلام قطره هاي اشك از ديده فرو ريخت ، سپس گفت :
معاويه ! نخست داستان ديگري از برادرم علي نقل مي كنم ، آنگاه از آنچه پرسيدي سخن مي گويم .
روزي مهماني به امام حسين عليه السلام وارد شد ، حضرت براي پذيرايي او يك درهم وام گرفت ، چون خورشتي نداشت از خادمشان ، قنبر ، خواست يكي از مشكهاي عسل را كه از يمن آورده بودند باز كند ، قنبر اطاعت كرد ، حسين عليه السلام يك ظرف عسل از آن برداشت و مهمانش را با نان و عسل پذيرايي نمود .
هنگامي كه علي عليه السلام خواست عسل را ميان مسلمانان تقسيم كند ، ديد دهانه مشك باز شده است . فرمود :
– قنبر ! دهانه اين مشك عسل باز شده و به آن دست خورده است .
قنبر عرض كرد :
بلي ، درست است . سپس جريان حسين عليه السلام را بيان نمود .
امام سخت خشمگين شد ، دستور داد حسين را آوردند ، شلاق را بلند كرد او را بزند حسين عليه السلام عرض كرد :
به حق عمويم جعفر از من بگذر – هر گاه امام را به حق برادرش جعفر طيار قسم مي دادند غضبش فرو مي نشست – امام آرام گرفت و فرزندش حسين را بخشيد .
سپس فرمود :
چرا پيش از آن كه عسل ميان مسلمانان تقسيم گردد به آن دست زدي ؟
عرض كرد :
پدر جان ! ما در آن سهمي داريم ، من به عنوان قرض برداشتم وقتي كه سهم ما را داديد قرضم را ادا مي كنم .
حضرت فرمود :
فرزندم ! اگر چه تو هم سهمي در آن داري ولي نبايد قبل از آنكه حق مسلمانان داده شود از آن برداري .
آنگاه فرمود :
اگر نديده بودم پيغمبر خدا دندانهاي پيشين تو را مي بوسيد به خاطر پيش دستي از مسلمانان تو را كتك زده ، شكنجه مي كردم .
پس از آن يك درهم به قنبر داد تا با آن از بهترين عسل خريده به جاي آن بگذارد .
عقيل مي گويد :
گو اين كه دست علي را مي بينم دهانه مشك عسل را باز كرده و قنبر عسل خريداري شده را در آن مي ريزد . سپس دهانه مشك را جمع كرد و بست و با حال گريه عرض كرد :
((اللهم اغفر لحسين فانه لم يعلم )) :
بار خدايا ! حسين را ببخش و از تقصيرات وي درگذر كه توجه نداشت .
معاويه گفت :
سخن از فضايل شخصي گفتي كه كسي توان انكار آن را ندارد .
خداوند رحمت كند ابوالحسن را ، حقا بر گذشتگان سبقت گرفت و آيندگان نيز ناتوانند مانند او عمل كنند .
اكنون داستان آهن گداخته را بگو !



[ سه شنبه 23 شهريور 1394برچسب:داستانهای امام علی ( ع _ سری 3, ] [ 15:23 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]