اسلایدر

داستان شماره 1840

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1840

داستان شماره 1840

داستان بھشت و جھنم

 

بسم الله الرحمن الرحیم

روزي يک مرد روحاني با خداوند مکالمه اي داشت:
"خداوندا! دوست دارم بدانم بھشت و جھنم چه شکلي ھستند؟ "، خداوند او را به سمت دو در ھدايت کرد و يکي از آنھا را باز کرد، مرد نگاھي به داخل انداخت، درست در وسط اتاق يک ميز گرد بزرگ وجود
داشت که روي آن يک ظرف خورش بود، که آنقدر بوي خوبي داشت که دھانش آب افتاد، افرادي که دور ميز نشسته بودند بسيار لاغر مردني و مريض حال بودند،
به نظر قحطي زده مي آمدند، آنھا در دست خود قاشق ھايي با دسته بسيار بلند داشتند که اين دسته ھا به بالاي بازوھايشان وصل شده بود و ھر کدام از آنھا به راحتي مي توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمايند، اما از آن جايي که اين دسته ھا از بازوھايشان بلند تر بود، نمي توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دھان خود فرو ببرند. مرد روحاني با ديدن صحنه بدبختي و عذاب آنھا غمگين شد،
خداوند گفت: "تو جھنم را ديدي، حال نوبت بھشت است
آنھا به سمت اتاق بعدي رفتند و خدا در را باز کرد آنجا ھم دقيقا مثل اتاق قبلي بود، يک ميز گرد با يک ظرف خورش روي آن و افراد دور ميز، آنھا مانند اتاق قبل ھمان قاشق ھاي دسته بلند را داشتند، ولي به اندازه کافي قوي و چاق بوده، مي گفتند و مي خنديدند، مرد روحاني گفت: "خداوندا نمي فھمم؟
خداوند پاسخ داد: "ساده است، فقط احتياج به يک مھارت دارد، مي بيني؟
اينھا ياد گرفته اند که به يکديگر غذا بدھند،
در حالي که آدم ھاي طمع کار اتاق قبل تنھا به خودشان فکر مي کنند ھنگامي که موسي فوت مي کرد، به شما مي انديشيد، ھنگامي که عيسي مصلوب مي شد، به شما فکر مي کرد، ھنگامي که محمد وفات مي يافت نيز به شما مي انديشيد، گواه اين امر کلماتي است که آنھا در دم آخر بر زبان آورده اند، اين کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما يادآوري مي کنند که يکديگر را دوست داشته باشيد، که به ھمنوع خود مھرباني نماييد، که ھمسايه خود را دوست بداريد، زيرا که ھيچ کس به تنھايي وارد بھشت خدا (ملکوت الھي) نخواھد شد

 



[ چهار شنبه 10 ارديبهشت 1394برچسب:بقیه داستانها ( سری 2, ] [ 23:49 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]