داستان شماره 17

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 17

داستان شماره 17

داستان مجنون

بسم الله الرحمن الرحیم

روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و مهرش عبور کرد
مرد نمازش را قطع کرد و داد زد: هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی
مجنون به خود آمد و گفت : من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه دیدی که من بین تو وخدایت فاصله انداختم

[ دو شنبه 17 فروردين 1389برچسب:داستانهایی در باره خدا ( 1,

] [ 18:25 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]

اسلایدر

داستانهای باحال _ داستانسرا

About

Menu

Authors

Last Posts

LinkDump

Archives

Categories

مترجم سایت

Design


	آمار وبلاگ:
	بازدید امروز : 1453 بازدید دیروز : 0 بازدید هفته : 1473 بازدید ماه : 2651 بازدید کل : 60882 تعداد مطالب : 2235 تعداد نظرات : 46 تعداد آنلاین : 1