اسلایدر

داستان شماره 1778

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1778

داستان شماره 1778

داستان کوتاه دو بازمانده


بسم الله الرحمن الرحیم

مادربزرگم یه جزیره داشت
چیز با ارزشی توش نبود ، در عرض ۱ساعت میتونستی کل جزیره رو بگردی ، ولی واسه ما مثل بهشت بود.
یه تابستون رفتیم به دیدنش و دیدیم که جزیره پر شده از موش
با یه قایق ماهیگیری اومده بودند و خودشون رو با نارگیل سیر میکردن
خوب حالا چطور میشه از شر موش ها توی یه جزیره خلاص شد…مادر بزرگم اینو بهم یاد داد
ما یه بشکه نفتی رو داخل زمین چال کردیم و نارگیل ها رو طوری چیدیم که اونها رو به سمت بشکه هدایت کنه. پس وقتی اونها میخواستن که نارگیل بخورند میافتادن توی بشکه
و بعد از یک ماه ، همه موش ها گیر افتادن
ولی بعدش چیکار میکنی…بشکه رو میندازی تو اقیانوس؟ میسوزونش؟ نه
فقط رهاش میکنی ، و موش ها کم کم گرسنه شدن ، و یکی بعد از دیگری اونها شروع کردن به خوردن همدیگه ، تا زمانی که فقط دوتا ازونا باقی میمونه….دو بازمانده
و بعدش چی میشه؟ اونها رو میکشی؟ نه
اونها رو میگیری و رهاشون میکنی بین درختها….حالا دیگه اونها نارگیل نمیخورند…اونها فقط موش میخورند…تو طبیعتشون رو تغییر دادی
“دو بازمانده .. این چیزیه که اونها مارو بهش تبدیل کردند

 



[ چهار شنبه 8 اسفند 1393برچسب:بقیه داستانها ( سری 1, ] [ 22:19 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]