اسلایدر

داستان شماره 1719

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1719

داستان شماره 1719

مكافات سخن چينی

 

بسم الله الرحمن الرحیم
روزي شير كه معروف به سلطان حيوان هاست، بيمار شد. تمام حيوان ها به عيادتش آمدند، جز روباه. شير از گرگ پرسيد: چرا روباه به عيادت من نمي آيد؟ گرگ جواب داد: روباه حيواني است حيله گر و هرگز اعتنايي به قبله عالم ندارد. در همين هنگام روباه وارد شد و سخن چيني گرگ را درباره خود شنيد و با خود گفت: امروز بايد كاري كنم كه گرگ ديگر بار نزد بزرگان فضولي نكند. بعد با قيافه درهم كشيده خود را به حضور شير رسانيد. شير با خشم به او گفت: چرا تا به حال به ملاقات ما نيامده اي؟ روباه گفت: قبله عالم! حقير مانند ديگران نيستم كه به آمدن خشك و خالي قانع باشم، بلكه از روزي كه اطلاع يافتم كه قبله عالم بيمار است، دست از هر كاري كشيده و به سراغ اطبا و پزشكان مي روم تا براي درد شما دوايي بيابم. نتيجه جست و جو اين شد كه شما بايد قلب گرگي را گرم گرم بخوريد تا بهبود يابيد و غير از اين هيچ دارويي براي درد شما وجود ندارد. شير ديد گرگ در گوشه اي خزيده است. اشاره كرد كه او را پيش ما بياوريد. روباه پريد و گوش گرگ را گرفت و به طرف شير كشيد و آهسته در گوش او گفت: ديگر نزد بزرگان درباره ديگران فضولي نكني! شير شكم گرگ را دريد و گرگ در لحظه مرگ با صداي ضعيف مي گفت: آنكه زبان خودش را حفظ نكند و سخن چيني پيشه كند، چنين روزهاي خطرناكي در پيش دارد

 



[ سه شنبه 9 دی 1393برچسب:داستانهای جالب ( 2, ] [ 21:25 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]