اسلایدر

داستان شماره 166

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 166

داستان شماره 166

داستان حلوای اشعث


بسم الله الرحمن الرحیم

 

در دوران زندگی امام علی (علیه السلام) اشعث بن قیس [1] با مردی دعوا داشت و فردای آن روز قرار بود او در محکمه امام علی (علیه السلام) حاضر شده و محاکمه گردد. اشعث شبانه حلوایی آماده کرده آن را برای امام برد تا از این راه امتیازی برای محاکمه فردا به دست آورد
امام (علیه السلام) در را گشود و نگاهی به حلوا کرد و فرمود: اصله ام زکاه ام صدقة فذلک محرم علینا اهل البیت؛ آیا بخششی، یا زکاتی و یا صدقه ای است؟ اینها همه بر ما خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حرام است
عرض کرد: هدیه است
امام فرمود: گریه کنندگان در سوگ تو بنشینند آیا از این راه وارد شده ای که مرا بفریبی؟ سوگند به خدا اگر هفت آسمان و زمین را به من بدهند که پوست جوی را از دهان مورچه ای به ستم در آورم نافرمانی خدا را نمی کنم
یک- اشعث دختری بنام جعده داشت که همسر امام حسن (علیه السلام) شد و به امام زهر داد و پسری بنام محمد داشت که در قتل مسلم بن عقیل و سپس در کربلا دخالت داشت او و فرزندانشان از شرورترین افراد عصر خود بوده اند به حدی که معاویه نیز از شرارت اشعث می ترسید

 



[ پنج شنبه 16 شهريور 1389برچسب:قضاوتهای امام علی ( ع _ 2, ] [ 20:9 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]