اسلایدر

داستان شماره 1431

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1431

داستان شماره 1431

آشتي خواستن پشنگ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

قسمت شصتم داستانهای شاهنامه

از آنسوي افراسياب گريزان تا كنار رود جيحون تاخت. در آنجا هفت روز آرام گرفت. هشتم روز روانه درگاه پدر شد و پشنگ پادشاه توران را گفت « اي پدر نامدار، جنگ جستن و پيمان شكستن تو با ايرانيان سزاوار نبود و ازاين جنگ نيز سودي بدست نيامد و دودمان فريدون از ايران بر نيفتاد. هرگاه كه شاهي رفت شاه ديگري به جاي وي باز آمد . اكنون كي قباد به شاهي نشسته است و جنگي نو در انداخته. بدتر آنكه سواري از پشت سام پديد آمد كه پدرش دستان وي را رستم نام نهاد. چون نهنگي دژم بر ما تخت و لشكر ما را بهم بر دريد. چون درفش مرا ديد و مرا باز شناخت و گرز را برزمين افگند و مرا چنان از سر زين بر داشت كه گوئي پشه اي را از زين بر مي گرفت. سواران جنگي مرا از چنگال وي بدر بردند. تو مي داني كه دل و چنگ من در جنگ چگونه است. اما اين پيلتن شير دل كارزار را ببازي ميگيرد و هنگام كارزار كوه و دريا نزدش يكسان است. گوئي وي را از آهن و سنگ و روي ساخته اند. بيش از هزار كوپال بر تارك وي زدند و وي از جاي نجنبيد. اگر سام دستبردي چون دستبرد رستم داشت يك تن از تورانيان را زنده نمي گذاشت. « اكنون جز آشتي خواستن چاره نيست كه پشت سالار سپاه تو منم و مرا تاب اين پهلوان شير افگن نيست. بهتر آنست كه به آنچه از فريدون بما رسيده خرسند شويم و بياد آريم كه چه مايه مال و خواسته از ترك و سپر زرين و تيغ هندي و اسبان تازي در اين جنگ از دست داديم و چگونه پهلواناني چون بارمان و گلباد و شماساس كه بدست قارون از پاي در آمدند و خزروان كه بگرز زال كشته شد از لشكر ما بخاك افتادند. بهتر آنست كه از گذشته ياد نكنيم و آشتي بجوئيم
پشنگ را از اينكه خرد نزد افراسياب باز آمده و روانش بسوي داد گرائيده شگفت آمد و بي درنگ نامه اي گرم و آراسته به كي قباد نوشت و وي را درود و آفرين فرستاد و گفت. « داد آنست كه در آغاز از تور بر ايرج شاه ايران گزند آمد . اما اگر ايرج كشته شد كين او را منوچهر باز خواست و تور و سلم را از ميان برداشت . سزاوار آنست كه ما كين از دل بشوئيم و دست از جنگ بداريم و بر آنچه فريدون ميان فرزندان خود بخش كرد خرسند باشيم و جيحون را مرز دو كشور كنيم و از آن نگذريم. ببين كه درين جنگ و ستيز زال از جواني به پيري رسيد و خاك تيره از خون پهلوانان دو كشور سرخ شد. درين گيتي هيچيك جاوداني نيستيم، چه بهتر كه چند روزي را كه در اين خاكدانيم به آشتي بسر بريم، اكنون اگر شاهنشاه اين سخن را بپذيرد و ايرانيان از جيحون نگذرند تو رانيان گذشتن از آب را در خواب هم بخود راه نخواهد داد
آنگاه پشنگ نامه را مهر كرد و با ارمغانهاي گرانبها ، از تخت هاي زرين و تاج هاي گوهر نشان و تيغهاي هندي و اسبان تازي و خوبرويان زرين كمر، بافرستاده اي نزد كي قباد فرستاد


آشتي پذيرفتن كي قباد


كي قباد چون نامه پشنگ را خواند در پاسخ نوشت كه « اين كينه از شما آغاز شد و شما بوديد كه خون ايرج پادشاه ايران را به ستم ريختند. درين روزگار هم نخست افراسياب بود كه از آب گذشت و جنگجويي پيش گرفت. و باز افراسياب بود كه برادر خود اغريرث دادخواه و خردمند را كه دوستدار آشتي و پيمان داري بود بدم تيغ سپرد. با اينهمه من سر كينه توزي ندارم و چون آشتي خواسته ايد مي پذيرم.» چندي نگذشت كه آگاهي رسيد كه سپاه توران راه خويش در پيش گرفت و از ين سو آب به آن سوي گذر كرد و آتش كين فرو خفت و زمان آسودگي رسيد. آنگاه كي قباد به سپاس ياري و دلاوري كه از رستم ديده بود سرزمين زابلستان تا درياي سند بنام وي كرد و فرمان تخت و افسر نيمروز را بر پرند بنام وي نوشت و با گنج و خواسته بسيار به وي سپرد. كابلستان را نيز به مهراب باز گذاشت. آنگاه زال را سپاس بسيار گفت و فرمان داد تا تختي شاهوار از فيروزه رخشان بر پنج پيل نهادند و پارچه زربفت بر آن گستردند و آنرا با گنجي از جامه زرين و تاج و كمر ياقوت و پيروزه و خواسته هاي گرانبها ديگر با درود و آفرين شاهنشاه نزد زال فرستادند
كي قباد ديگر سرداران و پهلوانان چون قارون و كشواد و خراد و برزين و پولاد را نيز هر يك گنج و خلعت شايسته بخشيد و درم و دينار بسيار در ميان سپاه بخش كرد و هر كس را به شايستگي پايه و مايه داد و خود بفر و آئين بپادشاهي نشست. كيقباد صد سال زيست



[ سه شنبه 21 اسفند 1392برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 2, ] [ 20:1 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]