اسلایدر

داستان شماره 1428

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1428

داستان شماره 1428

فرجام قلون 

 

بسم الله الرحمن الرحیم


قسمت پنجاه و هفتم داستانهای شاهنامه


قلون آگاه شد كه رستم از دامنه البرز ميگذرد. با سپاه خود راه را بر وي گرفت. كي قباد به جنگ ايستاد و خواست با قلون در آويزد. تهمتن گفت « اي شهريار، اين رزم در خور تو نيست . تا من و رخش و گرز و كوپالم بر جائيم كسي را با ما ياراي رزمجوئي نيست.» اين بگفت و رخش را از جاي بر كند و در ميان طلايه تورانيان افتاد. هر جا گرز او فرود ميامد سواري بر خاك مي افتاد


يكايك ربودي سواران ز زين
بسر پنجه و برزدي بر زمين
بنيرو بينداختيشان ز دست
سرو گردن و پشتشان مي شكست

قلون ديد درستم ديوي است گريخته از بند كه بر جان سپاهيان او افتاده . نيزه خود را بر گرفت و چون باد بر رستم تاخت و بزخم نيزه بند جوشن رستم را از هم گشاد. رستم دست بر زد و نيزه را در چنگ گرفت و چون رعد غريد و نيزه قلون را از دست وي بيرون برد. آنگاه با همان نيزه بر قلون زد و او را از سر زين در ربود. سپس بن نيزه را بر زمين كوفت و قلون چون مرغي كه بر بابزن كشند بر نيزه كشيده شد. طلايه تورانيان خيره ماندند و در هراس افتادند و قلون را بجاي گذاشتند و يكباره راه گريز در پيش گرفتند. تهمتن كي قباد را بشتاب به سوي چمنزاري كشيد و چون شب در رسيد با هم به سوي زال راندند . يك هفته كي قباد و زال و رستم و ديگر بزرگان به بزم و شادي نشستند. روز هشتم تخت شاهنشاهي را بآ ئين آراستند و تاج شهرياري را بر سر كي قباد نهادند



[ سه شنبه 18 اسفند 1392برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 2, ] [ 19:51 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]