اسلایدر

داستان شماره 1424

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1424

داستان شماره 1424

 

كشته شدن نوذر بدست افراسياب

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 


 

قسمت پنجاه و سوم داستانهای شاهنامه

 

 

چون افراسياب آگاه شد كه سرداران وي چنان كشته شدند و سپاهيان ايشان از پاي در آمدند خشم بر او چيره شد و بر آشفت و گفت « من چگونه بر تابم كه نوذر پادشاه ايرانيان در چنگ من گرفتار باشد و سالاران و پهلوانان من به دست سپاه اوكشته شوند . چاره نيست جز آنكه كين بارمان و ديگر پهلوانان را از نوذر بخواهيم.» پس به دژخيم فرمان داد تا نوذر را بياورد . گروهي از سپاه روي به نوذر آوردند و بازوان او را سخت بستند و برهنه سر و برگشته كار او را بخواري از خيمه بيرون كشيدند و نزد افراسياب آوردند. نوذر دانست كه روزش بسر آمده . افراسياب از دور كه نوذر را ديد شرم از ديده شست و زبان به بد گوئي گشود و از كشته شدن سلم و تور به دست منوچهر ياد كرد و آنگاه بر آشفت و شمشير خواست و به دست خويش شهريار را گردن زد و تنش را خوار بر خاك افگند. بدينگونه يادگار منوچهر از جهان ناپديد شد و تاج و تخت ايران از پادشاه تهي ماند

به تخت نشستن افراسياب
پس از كشته شدن نوذر بستگان و ياران وي را كه گرفتار شده بودند پيش كشيدند تا از دم تيغ بگذراند. اينان زنهار خواستند و اغريرث پا در ميان گذاشت و بخواهشگري ايستاد كه « اينان بي سلاح و دست بسته و گرفتارند و كشتن گرفتاران زيبنده نيست. شايسته تر آنست كه آنان را بمن سپاريد تا من غاري را زندان ايشان كنم و به خواري در زندان بميرند.» افراسياب پذيرفت و بنديان را به اغريرث سپرد و فرمان داد تا آنان را به زنجير كشند و به ساري برند و در زندان نگاهدارند . آنگاه از دهستان لشكر به سوي ري برد و كلاه كياني بر سر گذاشت و بر تخت ايران نشست


 



[ سه شنبه 14 اسفند 1392برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 2, ] [ 19:32 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]