اسلایدر

داستان شماره 1423

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1423

داستان شماره 1423

 

سپاه افراسياب در زابلستان

 

بسم الله الرحمن الرحیم



 

قسمت پنجاه و دوم داستانهای شاهنامه

سپاهي كه افراسياب به سرداري« شماساس» و « خزروان» رهسپار زابلستان كرده بود بسوي سيستان و هيرمند تاختند . زال زر در تيمار مرگ پدر بود و آئين سوگواري بجا مياورد و كارها به دست مهراب ، امير كابل و پدر رودابه ، سپرده بود. مهراب مردي خردمند و هوشيار بود . چون دانست كه سپاه افراسياب نزديك رسيده است پيكي با زر و دينار نزد شماساس فرستاد و پيام داد كه « افراسياب شاه توران جاويدان باد. چنانكه مي داني من از خاندان ضحاكم و از پادشاهي خاندان فريدون خشنود نيستم. براي آنكه از گزند ايمن باشم به پيوند با زال خرسند شدم و جز آن چاره نداشتم . از غمي كه به زال روي آورده است خشنودم و اميدم آنست كه روي او را ديگر نبينم . اكنون كه وي در بند سوگواري است همه زابلستان در دست من است . اكنون از تو زمان مي خواهم كه فرستاده اي به شتاب نزد شاه افراسياب بفرستم و ارمغاني كه در خور شاهان است پيشكش كنم و او را از راز دل خويش آگاه سازم . اگر افراسياب فرمان دهد كه نزد او بروم بندگي خواهم كرد و پيش تختش به پاي خواهم ايستاد و شاهي خود را يكسر به وي خواهم سپرد و گنجينه خود را نزد او خواهم فرستاد و شما پهلوانان نيز رنجي نخواهيد داشت
مهراب چون دل سردار تورانيان را بدينگونه گرم كرد از آن سو بي درنگ پيكي تندرو نزد زال فرستاد كه «يك دم مپاي كه دو پهلوان توراني با سپاهي چون پلنگان دشتي بسوي هيرمند كشيده اند. اگر يك زمان درنگ كني كام دشمان بر خواهد آمد


نبرد زال با سپاه توران


زال بي درنگ با لشكري جنگجوي به سوي مهراب راند. چون او را بر جا و استوار ديد شاد شد و گفت « اكنون ديگر باكي نيست. پيش من خزروان و يك مشت خاك هر دو يكي است . شب هنگام دستبردي به تورانيان خواهم زد تا بدانند هم نبرد آنان كيست.» پس شبانگاه كمان خود را ببازو افگند و نزديك سپاه دشمن رفت و جائي را كه گردان و پهلوانان فراهم بودند نشان ساخت و سه چوبه تير هر يك بسان شاخ درخت بر سه جا از لشكر گاه توران انداخت. خروش بر آمد و گيرو دار برخاست. چون روز شد و چوبه هاي تير را نگاه كردند. بگفتند

كاين تير زال است و بس
نراند چنين در كمان هيچكس

شماساس گفت« اي خزروان ، بيهوده دست به جنگ نبرديم و مهراب و سپاهش را از ميان بر نداشتيم. اگر رزم كرده بوديم دچار زال نمي شديم . اكنون كار ما دشوار شد.» خزروان گفت« مگر زال كيست؟ زال يكتن است؛ نه اهريمن است نه روئين تن. كار او را به من واگذار و غم مدار.» روز ديگر آواز كوي و ناي بر خاست و دو سپاه در برابر يكديگر به صف ايستدند . خزروان پيشي گرفت و با گرز و سپر به سوي زال تاختن كرد و عمود خود را سخت بر پيكر زال فرود آورد. جوشن زال را از هم دريد و فرو ريخت. زال خشمگين شد. خفتاني ببر كرد و گرز پدرش سام را بر داشت و با سري پرشتاب و جگري پر جوش رو به نبرد آورد. خزروان چون شيري كينه خواه پيش آمد. زال اسب را بر انگيخت و گرد بر آورد و گرز را بر افراخت و چنان به نيرو بر سر پهلوانان توراني فرود آورد كه از خونش زمين چون پشت پلنگ رنگين شد. آنگاه در جستجو شماساس بر آمد. اما شماساس از بيم رو نهان كرد. زال« گلباد» سردار ديگر توراني را دريافت . گلباد چون گرز و شمشير دستان را ديد خود را از ميدان بيرون انداخت مگر جان بدر ببرد. زال كمان را بر كشيد و خندگي بزه كرد و كمرگاه گلباد را نشانه كرد. تيرش چنان پر نيرو بود كه زنجير و پولاد جوشن را دريد و ميان گلباد را به كوهه زين دوخت. چون خزروان وگلباد از پاي در آمدند و خوار بر زمين افتادند شماساس هراسان و گريزان شد و سپاه توران پراگنده گرديد. لشكر زال و مهراب در پس آنان افتادند و گروه انبوهي از آنان را بر خاك انداختند. نيمي كه باز مانده بودند گشاده سلاح و گسسته كمر رو بسوي افراسياب نهادند. از بخت بد در راه به قارون بر خوردند كه سپاه ويسه را شكست داد ه و پراگنده كرده بود. قارون چون سپاه تركان را ديد دانست چه گذشته است. راه را بر آنان گرفت و لشكر خود را گفت تا دست به نيزه بردند و در ميان تورانيان افتادند و تيغ در آنان نهادند . از آن همه لشكر تنها شما ساس و تني چند جان بدر بردند و خبر به افراسياب آوردند

 



[ سه شنبه 13 اسفند 1392برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 2, ] [ 19:28 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]