اسلایدر

داستان شماره 1412

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1412

داستان شماره 1412

 

 

آگاه شدن منوچهر


بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

قسمت چهل و یکم داستانهای شاهنامه

خبر به منوچهر رسيد كه فرزند سام دل به دختر مهراب داده است . شاهنشاه گره بر ابروان انداخت و با خود انديشيد كه « ساليان دراز فريدون و خاندانش در كوتاه كردن دست ضحاكيان كوشيده اند. اينك اگر ميان خاندان سام و مهراب پيوندي افتد از فرجام آن چگونه مي توان ايمن بود؟ بسا كه فرزند زال به مادر گرايد و هواي شهرياري در سرش افتد و مدعي تاج و تخت شود و كشور را پر آشوب كند. بهتر آنست كه در چاره اين كار بكوشم و زال را چنين پيوندي باز دارم.» در اين هنگام سام از جنگ با ديوان مازندران و نافرمانان گرگان به عزم ديدارمنوچهر باز مي گشت . منوچهر فرزند خود نوذر را با بزرگان درگاه و سپاهي با شكوه به پيشواز او فرستاد تا او را به بارگاه آرند. وقتي سام فرود آمد منوچهر او را گرامي داشت و نزد خود بر تخت نشاند و از رنج راه و پيروزيهاي وي در ديلمان و مازندران پرسيد . سام داستان جنگها و چيرگيهاي خود و شكست و پريشاني دشمنان و كشته شدن كركوي از خاندان ضحاك را از همه باز مي گفت . منوچهر آن را بسيار به نواخت و به دلاوري و هنرمندي ستايش كرد. سام مي خواست سخن از زال و رو دابه درميان آورد و چون دل شاه به كرده او شاد بود آرزوئي بخواهد كه منوچهر پيشدستي كرد و گفت « اكنون كه دشمنان ايران در مازندران و گرگان پست كردي و دست ضحاك زادگان را كوتاه ساختي هنگام آنست كه لشگر به كابل و هندوستان بري و مهراب را نيز كه خاندان ضحاك مانده است از ميان برداري و كابلستان را به بخت شاهنشاه در تصرف آوري و خاطر ما را از اين رهگذر آسوده سازي
سخن در گلوي سام شكست و خاموش ماند. از فرمان شاه چاره نبود . ناچار نماز برد و زمين بوسيد و گفت « اكنون كه راي شاه جهاندار بر اين است چنين مي كنم. آنگاه با سپاهي گران روي به سيستان گذاشت

 



[ سه شنبه 2 اسفند 1392برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 2, ] [ 18:13 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]