اسلایدر

داستان شماره 1392

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1392

داستان شماره 1392

جندل و شاه يمن

 

بسم الله الرحمن الرحیم


قسمت بیست و یکم داستانهای شاهنامه
 
بدربار پادشاه يمن رفت و بارخواست. پادشاه مقصود او را جويا شد. جندل زمين را بوسه داد و پادشاه را آفرين خواند و گفت من پيامي از فريدون شاهنشاه ايران دارم . فريدون ترا درود فرستاده است و مي گويد كه در جهان گرامي تر از فرزند نيست و من سه فرزند دارم كه آنها را چون ديدگانم عزيز مي دارم و اكنون هنگام پيوند ايشان است و خردمندان هيچ چيز را براي فرزندان برتر از پيوند شايسته نمي دانند. مرا كشوري آباد و شايسته هست و سه فرزندم خردمند و بادانش و در خور تاج و گاه اند. شنيدم كه تو اي پادشاه سه دختر خوب چهره و پاكيزه خوي داري . از اين مژده شادكام شدم و مي بينم كه اين گوهران سزاوار يكديگرند و شايسته آنست كه بفرخندگي و خجستگي پيوند آنان را سامان دهيم. پادشاه يمن چون گفتار جندل را شنيد رخسارش پژمرده شد و دردل با خود گفت كه دختران من نور ديدگان من اند و در هركار دستگير و انباز من. اگر در كنار من نباشند روز من چون شب تار خواهد شد . پس نبايد در پاسخ شتاب كنم تا چاره اي بينديشم
فرستاده فريدون را جايگاهي شايسته بخشيد و از او خواست درنگ كند تا پاسخ بايسته بشنود. آنگاه سران آزموده را پيش خود خواند و راز را با آنان در ميان نهاد و گفت : فريدون دختران مرا براي فرزندان خود خواسته است و مي دانيد اين دختران تا چه اندازه در دل من جا دارند. نمي دانم از اين دام چگونه بگريزم. اگر بگويم مي پذيرم راست نگفته ام و دروغ از شاهان پسنديده نيست، و اگر دخترانم را به وي سپارم با آتش دل و آب ديده و غم دوري چه كنم، و اگر سرباز زنم از آزار او چگونه ايمن باشم . فريدون شهريار زمين است و شنيديد با ضحاك چه كرد . كين وي را به خود خريدن آسان نيست . اكنون راهنمائي شما چيست؟
دلاوران يمن پاسخ دادند : كه ما درست نمي دانيم كه تو بهر بادي از جائي بجنبي . اگر فريدون شهرياري تواناست ما نيز بنده و افتاده نيستيم. سخن گفتن و بخشش آئين ماست عنان و سنان تافتن دينماست

بخنجر زمين را ميستان كنيم
به نيزه هوا را نيستان كنيم

اگر فرزندان فريدون را مي پسندي و ارجمند مي شماري بپذير و لب فرو بند . اما اگر در پي آني كه چاره اي بسازي و از كين فريدون هم ايمن باشي ، ازو آرزوهايي بخواه كه انجام دادنش دشوار باشد. آنگاه پادشاه يمن جندل را پيش خود خواند و با وي فراوان سخن راند و گفت فريدون را درود برسان و بگو كه من كهتر شهريارم و آنچه را او فرمان دهد به جان مي پذيرم. اگر كام شهريار اين است كه دختران من به اين پيوند سر افراز شوند من بفرمان وي شادم. اما همانگونه كه پسران شاهنشاه نزد وي ارجمندند دختران من نيز جگر گوشه من اند و اگر شاهنشاه سرزمين مرا و تاج و تخت مرا و يا ديدگان مرا ميخواست براي من آسانتر از آن بود كه دخترانم را از خود دور كنم. با اين همه چون فرمان شاهنشاه اين است كار جز به كام او نخواهد بود ، جز آنكه فرمان دهد فرزندان وي به يمن نزد من آيند تا چشمان من به ديدارشان روشن شود و داد و راستي آنها را بشناسم و دست آنان را به پيمان به دست بگيرم و آنگاه نور ديدگان خود را به آنها بسپارم
جندل تخت را بوسه داد و درود گفت و با پيام پادشاه يمن رهسپار در گاه فريدون گرديد و آنچه را شنيده بود باز گفت


اندرز فريدون


فريدون پسران خود را پيش خواند و گفت «اكنون شما بايد آهنگ يمن كنيد و با دختران پادشاه يمن كه از آنان خوبرو تر و پسنديده تر نيست باز آئيد. اما بايد هشيار باشيد و پاكيزه و آراسته سخن بگوئيد و پارسائي و پاكديني و خردمندي خود را آشكار كنيد كه پادشاه يمن پادشاهي ژرف بين و روشندل و با دانش است و گنج و لشكر بسيار دارد.نبايد كه شما را كند و زبون بيابد وافسوني در كار شما كند. وي نخستين روز بزمي خواهد ساخت و سه دختر خود را آراسته و پر از رنگ و نگار در برابر شما بر تخت خواهد نشاند . اين سه ماهرو ببالا و ديدار يكي اند و جز چند تني نمي دانند بزرگتر و كوچكتر از آنها كدامند. اما دختر كهين پيش مي نشيند و دختر مهين در پس و دختر ميانه در ميان. از شما آنكه كوچكتر است نزد دختر كهين بنشيند، و آنكه بزرگتر است نزد دختر مهين ، و آنكه كه ميانه است نزد دختر ميانه. پادشاه يمن از شما خواهد پرسيد كه از اين دختران بزرگتر و كوچكتر و ميانه كدام است؟ و شما چنانكه دريافتيد پاسخ گوئيد، تا هوشمندي شما آشكار شود
پسران ، شاد و پيروز از پيش پدر بيرون آمدند و خود را آماده ساختند و لشكري گران آراستند . رو بهدرگاه شاه يمن نهادند. پادشاه يمن با لشكري انبوه به پيشباز آمد و مردم يمن از مرد و زن براي ديدن شاهزادگان بيرون آمدند و زر و گوهر و مشك و زعفران نثار كردند و جام باده را بگردش در آوردند. چنان شد كه يال اسبان به مي و مشك آغشته شد و مردم بر زر و دينار افشانده راه ميرفتند
پادشاه يمن شاهزادگان ايران را در كاخي پر شكوه فرود آورد و روز ديگر چنان كه فريدون گفته بود بزمي ساخت و دختران خود را آراسته بيرون آورد، بدان اميد كه شاهزادگان آنها را از يكديگر نشناسند و پادشاه ناداني آنان را بهانه سرپيچي كند. اما پسران كه افسون او را مي دانستند بخردمندي پاسخ گفتند و دختران را چنان كه از پدز آموخته بودند بدرستي باز شناختند. شاه يمن و بزرگان درگاه وي در شگفت ماندند و دانستند كه نيرنگ در كار پسران نمي توان كرد. چون عزري نماند پيوند فرزندان فريدون را با شاهزادگان يمن پذيرفتند و دختران زيبا روي بخانه باز رفتند



[ دو شنبه 12 بهمن 1392برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 1, ] [ 22:25 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]