اسلایدر

داستان شماره 1239

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1239

داستان شماره 1239

داستان پسری تنها( غمگين

 

بسم الله الرحمن الرحیم

روزهای آخر خرداد ماه بود که پسرک به مادرش قول داده بود امتحانات خرداد ماه را به خوبی پشت سر بگذراد تا مادرش هدیه ای به او بدهد .
خانواده ی انها فقیر بودند و او چهار - پنج خواهر و برادر قد و نیم قد داشت پدر خانواده کارگر بود و او با حقوق کارگری کمی که داشت به سختی خرج خانه را در می اورد
درس خواندن برای پسرک در محیط شلوغ خانه واقعا سخت بود ولی او خسته نمی شد و هروز تلاش خود را بیشتر می کرد .
بالاخره روز موعود فرا رسید . پسرک همراه مادرش برای گرفتن کارنامه به مدرسه رفت . وقتی کارنامه را دید از شدت خوشحالی دست مادر را گرفت و با او شروع به دویدن کرد و با هم می خندیدند حال وقت ان شده بود که مادر هدیه ای به فرزندش بدهد
 خیلی خوشحالم عزیزم واقعا دستت درد نکند خیلی زحمت کشیدی
 خواهش می کنم مادر وظیفه ام بود
 حالا دیگه باید به قولم وفا کنم و هدیه ای بهت بدهم چی می خواهی
نه مادر هیچی نمی خواهم الان وضع مالی پدر خوب نیست ولش کن
 نه پسرم من به تو قول دادم هر چی می خواهی بگو اگر در توانم بود حتما تهیه اش می کنم
فرزند داشت با خودش فکر می کرد که چه بگوید خلاصه گفت
 اگر امکان دارد امروز ناهار قرمه سبزی درست کنید اخه یکسال هست که نخوردیم
باشه عزیزکم
مادر در دلش خیلی ناراحت بود چون نه گوشت داشت نه به اندازه کافی برنج نمی دانست چه کند
خلاصه به خانه رسیدند مادر زود رفت به اشپزخانه دید مقداری سبزی و مقدار ناچیزی برنج که یک نفر هم سیر نمی کند دارد
با خودش گفت من به پسرم قول دادم و این ناچیزترین هدیه ای است که او در خواست کرده پس حتما باید درست کنم .
چادرش را به سر کرد و رفت با کلی عذر و خجالت از همسایه ها مقداری برنج و گوشت گرفت .
به خانه برگشت و دست به کار شد با همان مقدار موادی که داشت خوروشت قرمه سبزی ساخت که بویش تا هفتا کوچه ان طرف تر می رفت
پدر به خانه امد گفت
زن مگر ما گوشت داشتیم که قرمه سبزی درست کرده ای ما حتی برنج هم به اندازه کافی نداشته ایم چه برسد به گوشت
زن نمی دانست چه بگوید چون می دانست شوهرش به شدت بدش می اید که از همسایه ها چیزی قرض کنند او می خواست موضوع را عوض کند گفت
 پسرم برو کارنامه ات را بیاور تا پدر ببیند . امسال خیلی درسش را خوب خوانده است باید چیزی به او هدیه بدهیم
 زن من از صبح تا شب دارم *** می ریزم پول اضافی ندارم که خرج او کنم بالاخره بگو ببینم از کجا گوشت اوردی
در همین حال پسرک کارنامه اش را اورد و نزدیک پدر ایستاده بود تا پدر فقط دست نوازشش را بر سر او بکشد
مادر گفت: ببین چقدر نمره هاش خوب شده
می گی یا نه از کجا گوشت اوردی
 من تصمیم گرفتم برایش قرمه سبزی درست کنم تا هدیه ای به او داده باشم برای همین یکم گوشت و برنج از همسایه ها ........
تو چی کار کردی ؟ همین یکارت مونده بود که بخاطره یک الف بچه سکه ی یک پولمون کنی جلوی در و همسایه الان می آیم حالیت می کنم زن
پسر گفت: تقصیر من بود مرا کتک بزنید با مادر کاری نداشته باشید نه نه اون بخاطره من این کار را کرده او تقصیری نداره
برو کنار بچه حالا دیگه زبون در اوردی تو به من می گی چیکار کنم
در همین لحظه پدر پسرک را هل داد و سر پسرک به دیوار خورد ولی هیچ خونی نیامد و پسرک نقش بر زمین شد.
پدر به سراغ مادر رفت و یک سیلی به او زد که مادر همش فریاد می زد پسرم پسرم
 بگذار بروم بچه را ببینم او هیچ تکانی نمی خورد تو بعدا هم می توانی مرا کتک زنی پس فعلا بذار برم
پدر سیلی دوم را زد دیگر خون داشت از دهان مادر جاری می شد پدر او را رها کرد
مادر شتابان به سمت پسر رفت
هر چه تکانش داد پسرک هیچ عکس العملی نشان نمی داد او دیگر نفس هم نمی کشید و جان به جان افرین تسلیم کرده بود
مادر همچنان پسرک را در اغوش گرفته بود و اشک می ریخت
..................
یادمان باشد
گر گلی پــــــر پــــــر شود بــــــرود از پیش مـــــــا
از غم دوری آن نداریم خواب و خوراک سالها
پس در مواقع عصبانیت کاری نکنیم که باعث پشیمانیمان شود مخصوصا به اقا پسرهای گلی بود که یک روز پدر می شوند آنها یادشان باشد دست بلند کردن رو زن و بچه اشن هنر نیست و با اینکار شاءن کلمه مقدس پدر را می اورند دو- سه روز ناراحت بودم شاید اون طوری که شایسته بود نتوانستم توصیف کنم ولی وقتی ادم با خودش فکر می کند می گه اخه چرا پسرک بی گناه مرد همه ی این ماجراها سر یک قرمه سبزی بود؟



[ یک شنبه 9 شهريور 1392برچسب:داستانهای پسرانه, ] [ 15:31 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]