اسلایدر

داستان شماره 121

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 121

داستان شماره 121

يهودي از ابوبكر سوال كرد و او گفت اين مسائل زنادقه است

 

بسم الله الرحمن الرحیم

چون رسول خدا از دنيا رفت يك نفر يهودي داخل مسجد گرديد وگفت كجا است وصي پيغمبر شما؟
مردم اشاره به ابوبكر كردند مرد يهودي گفت من مسائلي دارم كه فقط وصي پيغمبر ان را ميداند ابوبكر گفت بياور مسائل خود را
مرد يهودي گفت به من خبر بده از چيزي كه براي خدا نيست واز چيزي كه در نزد خدا نيست و از چيزي كه خدا نميداند
ابوبكر گفت اين مسائل زنادقه است ايا در اسمان وزمين چيزي هست كه خدا نميداند
اتباع ابوبكر خواستند ان مرد را بزنند ابن عباس گفت شما با اين مرد با انصاف كار نكرده ايد ابوبكر گفت مگر مقاله اورا نشنيدي ابن عباس گفت چرا شنيدم اگر جوابي داريد بگوييد واگر نه اورا در نزد كسي كه جواب دهد به درستي كه من شنيد م از رسول خدا كه فرموده: در حق علي بن ابيطالب (الهم اهد قبلعه وثبت لسانه
سپس ابوبكر با جماعت خود به خدمت امير امدند ابوبكر گفت يا ابالحسن اين يهودي مسائل زنادقه پرسش كرده
حضرت فرمود ان كدام است ؟
يهودي را گفتند مسائل خود را بگو واو بيان كرد
حضرت فرمود انكه براي خدا نيست شريك است خداي تعالي شريك ندارد وانكه در نزد خدا نيست ظلم است خداي متعال هر گز به بندگان خود ظلم نميكند و انچه خدا نميداند قول شما حضرات يهود است كه ميگوييد عزيزابن الله وخداوند تبارك تعالي فرزندي براي خود نميداند يهودي بعد از استماع اين جوابهاي شافيه گفت((اشهدان محمدارسوالله واشهدالااله الا الله))ان وقت ابو بكر وطايفه برخواستند وسر امير را بوسيدند

 



[ پنج شنبه 1 مرداد 1389برچسب:قضاوتهای امام علی ( ع _ 1, ] [ 20:25 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]