اسلایدر

داستان شماره 1079

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1079

داستان شماره 1079


بال نمی خواهم ، بالهایم تو باش

 

بسم الله الرحمن الرحیم
چهار نفر از شاگردان مدرسه شیوانا خود را برای یک مسابقه شمشیر بازی سراسری آماده می کردند. یک روز مانده به آخرین روز مسابقه  شاگردان نزد شیوانا جمع شدند و از او خواستند تا راهی نشان دهد تا آنها قدرت روانی و جسمی لازم برای پیروزی را در مسابقه فردا بدست آورند و برحریفان غلبه کنند. شیوانا لختی سکوت کرد و سپس از آنها خواست گوشه خلوتی برای خود پیدا کنند و دعایی در دل بگردانند و  از خالق هستی  اجابت آن دعا را بخواهند. شاگردان چنین کردند. یکی از آنها که از بقیه آرام تر و ساکت تر بود پس از آنکه دعای کوتاهی را خواند با آرامش به گوشه ای رفت و با آسودگی و اطمینان کامل خوابید. آن سه تای بقیه تا چندین ساعت دعای خود را تکرار کردند و سپس به بستر رفتند و خوابیدند
روز بعد آن شاگردی که خیلی آرام بود موفق شد به خوبی و البته با حوادث شانسی و تصادفی عجیب و باورنکردنی حریفان را شکست دهد و مقام اول را بدست آورند و بقیه شاگردان نتوانستند مانند او مقام بیاورند
بعد از مسابقه شاگردان همگی دور شیوانا جمع شدند و در حالی که شاگرد نفر اولی هم حضور داشت از شیوانا پرسیدند:” چرا با وجودی که همه ما در یک مدرسه درس شمشیر زنی آموختیم و همگی به یک اندازه مهارت داشتیم اما این شاگرد آرام و مطمئن توانست اول شود و ما مقامی بدست نیاوردیم؟
شیوانا لبخند زنان پرسید:” به من بگوئید دیشب چه دعایی کردید و از خالق هستی چه خواستید؟
شاگردان یکی یکی دعایشان را گفتند. یکی گفت از خدا خواسته به شمشیرش قدرت جادویی بدهد. دیگری گفت از خدا خواسته تا بازوانش و ضرباتش را از همه قوی تر کند و آن سومی گفت که از خالق کاینات خواسته تا به کمک فرشتگان نامریی اش ضربه شمشیر حریفان را ضعیف و شمشیر او را قوی ترین سازد. شیوانا سپس دستی بر شانه های شاگرد آرام و نفر اول زد و به او گفت:” دعای تو چه بود؟
پسر آرام لبخندی زد و با شرم گفت:” من از خدا خواستم خودش شمشیر من باشد.همین! و بعد هم با اطمینان از اینکه روز مسابقه او خودش شمشیر خواهد زد با آرامش خوابیدم و امروز هم در تمام لحظه های مسابقه می دیدم که یک نیرویی نامریی شمشیر مرا به این سمت و آن سمت می برد و اتفاقات عجیب حریفان را یکی یکی از مقابلم دور می کرد. من کاری نکردم و او خودش امروز همانطور که دیشب خواسته بودم شمشیر من شد و به جای من شمشیر زد
خدامراد گفت:” اگر خواستید دعا کنید اینگونه دعا کنید. برای اینکه پرواز کنید به جای اینکه از خالق هستی بال های قدرتمند بخواهید از او بخواهید که خودش بال های شما باشد. سپس به برآورده شدن آرزویتان ایمان داشته باشید و با این باور که زیر بال های او قرار دارید به کارتان برسید. باید به جای بال از او می خواستید که خودش بال شما بشود. آن وقت معنای آرامش و اوج گرفتن را با تمام وجود احساس می کردید

 



[ پنج شنبه 29 اسفند 1391برچسب:داستانهای شیوانا ( 5, ] [ 18:54 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]