داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..
داستان شماره 642
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
اسم حضرت نوح پيامبر عبدالغفار يا سكن بوده است . بعد از طوفان و بالا آمدن آب و غرق شدن خلايق ، جبرئيل ملك مقرب نزدش آمد و گفت : چندى پيش شغل تو نجارى بوده است حالا كوزه بساز.! او كوزه زيادى ساخت ، جبرئيل گفت : خدا مى فرمايد: كوزه ها را بشكن ، او هم چند عدد از كوزه ها را بر زمين زد و شكست . بعضيها را آهسته و بعضى را با اكراه شكست ، جبرئيل ديد او ديگر نمى شكند. گفت : چرا نمى شكنى ؟ فرمود: دلم راضى نمى شود، من زحمت كشيده ام اينها را ساخته ام
جبرئيل گفت : اى نوح مگر اين كوزه ها هيچ كدام جان دارند، پدر و مادر دارند و...؟
آب و گلش از خداست ، همين قدر تو زحمتش را كشيده اى و ساختى ، چطور راضى به شكستن آنها نمى شوى ، چگونه راضى شدى خلقى كه خالق آنها خدا بود، و جان و پدر و مادر و... داشتند را نفرين كردى و همه را به هلاكت رساندى ؛ از اينجا او گريه بسيار كرد و لقبش نوح شد
داستان شماره 641
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
در روايات آمده كه شخصى از بنى اسرائيل بيشتر وقتهاى همراه حضرت موسى عليه السلام بود و احكام فقه و مسائل تورات را از ايشان فرا مى گرفت و به ديگران مى رساند و تبليغ مى كرد. مدتى گذشت و حضرت موسى او را نديد. روزى جبرئيل نزد موسى بود كه ناگاه ميمونى (صورت برزخى آن همراه موسى عليه السلام ) از پيش ايشان گذشت
جبرئيل گفت : آيا او را شناختى ؟ فرمود: نه ، جبرئيل گفت : اين همان شخص است كه احكام تورات را از تو ياد مى گرفت ؛ اين صورت ملكوتى و باطنى اوست در عالم آخرت
حضرت موسى تعجب كرد و پرسيد: چرا به اين شكل در آمده ؟ جبرئيل گفت : چون كه هدف و نيت او از تعليم و تعلم احكام تورات اين بود كه مرد او را به عنوان فقيه و دانشمند به حساب آورند، نيت خدا نبود و اخلاص نداشت ، به همين دليل شكل او در عالم آخرت مانند ميمون خواهد بود
داستان شماره 637
داستان شماره 636
داستان شماره 634
داستان شماره 632
داستان شماره 631
داستان پیامبران حضرت لوط(ع) و قوم لوط(1 واژه (( لوط )) در اصل از لاط يلوط گرفته شده وبه معني ارتباط قلبي است و در زبان عرب جمله الولد الوط به معنى بچهى در رحم است(1) كه به كبد چسبيده باشد. بنابراين اين پيامبر خدا كه پيوند محكم قلبي با خدا داشت با نام لوط خوانده ميشد و به عكس او قومش به لواط وارتباطهاي نامشروع آلوده بودند.
حضرت لوط (ع)از خويشان حضرت ابراهيم (ع) بود مطابق پاره اي از روايات برادرزاده يا پسر خاله ابراهيم (ع) بود و طبق بعضي از روايات برادر حضرت ساره همسر ابراهيم (ع) بود.(2
هنگامي كه حضرت ابراهيم(ع)درسرزمين بابل (عراق كنوني)مردم را به يكتاپرستي دعوت نمود لوط نخستين مردي بود كه در آن شرايط سخت به ابراهيم (ع)ايمان آورد وهمواره در كنار ابراهيم (ع)بود و يگانه يار ياور ابراهيم (ع) در دوران مبارزات او با نمرود به شمار مي آمد(3) چنانكه ساره نخستين زني بود كه به ابراهيم(ع)ايمان آورد
لوط چنانكه ظاهر امر نشان ميدهد در همان بابل به دنيا آمد و پس از اعتقاد به حقانيت آيين ابراهيم (ع) ازمبلغين ومدافعين اين آيين بود و در اين مسير به مقام ارجمندي ازنبوت و رسالت رسيد كه خداوند ( درآيه 133صافات ) مفرمايد: همانا لوط از رسولان بوداز امام باقر(عليه السلام) نقل شده است :حضرت لوط درميان قوم خود سي سال سكونت كرد وآنها را به سوي خدا دعوت كرد واز عذاب الهي بر حذر داشت.
در قرآن 27 بار سخن از حضرت لوط (ع) به ميان آمده و او را به عنوان يكي از پيامبران مرسل وصالح خوانده كه در برابر قوم سركش وشهوت پرستي قرار داشت وآنها را به آيين حضرت ابراهيم (ع) فرا ميخواند ولي آنها از اطاعت دستورهاي او سرپيچي ميكردند.
لوط مردي سخي بزگوار ومهمان دوست بود ومقدم مهمان راگرامي ميداشت. زندگي لوط (ع) با قومش چنانچه كه خاطر نشان مي شود از درد ناكترين وتلخترين زندگي ها بود كه آن مرد خدا با كمال مقاومت تحمل كرد وبه مسئوليت ارشادي خود ادامه داد.
ابراهيم(ع) از شهر حَرّان، واقع در شمال سرزمين بينالنهرين مهاجرت نموده و به همراهى همسر و كسانى كه به او گرويده بودند، و در رأس آنها برادرزادهاش لوط بن هاران به فلسطين آمد.
بعد از آن كه قحطى و خشكسالى فلسطين را فرا گرفت، ابراهيم به همراهى لوط رهسپار مصر گرديدند و پس از آن كه فشار قحطى فروكش نمود از مصر بازگشتند، در حالى كه گوسفندان زيادى را كه پادشاه مصر بدانها داده بود، به همراه داشتند، و از آنجا كه چراگاهها براى گوسفندان فراوان آنها، گنجايش نداشت، و سبب اختلافاتى ميان شبانهاى ابراهيم و لوط شده بود.ابراهيم(ع) مصلحت ديد كه براى رفع اختلاف، زمينها را با لوط تقسيم كند. به لوط پيشنهاد كرد، جايى را كه مورد پسند اوست، انتخاب كند، و او سرزمين اردن - كه دو شهر سَدوم و عَموره در آن قرار داشتند - و اطراف آنها را انتخاب كرد و در شهر سدوم اقامت گزيد
پی گيرى لوط در مورد هدايت مردم و لجاجت قوم
هم جنس بازي که در پسر با پسر با عنوان لواط شناخته مي شود و در
دختر با دختر با عنوان مساحقه ، در اسلام به شدت نهي شده است. اين
رفتار که از ديدگاه روانشناسي يک انحراف جنسي به شمار مي رود ، عملي
بر خلاف فطرت است. به طور کلي هر عملي که با فطرت انسان هم خواني
نداشته باشد، تأثير سوء دارد و بر تحير و سرگرداني و پريشاني و اضطراب در
شخص افزوده مي شود ، حتي اگر به ظاهر از آن لذت ببرد و بدان خرسند
باشد. به همين دليل روايات زيادي درباره مذمت هم جنس بازي نقل شده
که بسيار تکان دهنده است. با مطالعه آن روايات، ميتوان به زشت بودن اين
عمل پي برد. قطعاً روايات در جلوگيري از اين عادت ناپسند مؤثر است.برخي
از آن احاديث در پست قبل ذكر شده.البته اين احاديث بدين معنا نيست که
اگر کسي که اين گناهان را مرتکب شده ، خداوند توبه اش را نپذيرد.
خداوند در قرآن کريم مي فرمايد
إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَکَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن يَشَاءُ وَمَن
يُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِيماً [النساء
يعني غير از گناه شرک بقيه گناهان آمرزيده مي شود . ولي اين آمرزش
قطعي نيست. يعني کسي که لواط يا سحاق کرده و سپس توبه نموده ،
نبايد از آمرزش خود مطمئن باشد بلکه پيوسته بايد بين خوف و رجا باشد و
به اميد آمرزيده شدن مجددا سراغ اين گناه کبيره نرود.
از طرف ديگر نبايد خودش را فريب بدهد که بعد از انجام اين گناه توبه مي
کنم. چه بسا شيطان توفيق گرفتن توبه را از او بگيرد و مرگش فرارسد.
به هر حال از نظر پزشکي نيز ثابت شده که رابطه مرد با مرد و همجنس با
همجنس يک رابطه پرخطر است ، حتي با وسايل پيشگيري. هيچ پزشکي
چنين رابطه اي را توصيه نمي کند و مسلما هيچ نظريه اي مبني بر سالم
بودن و بي ضرر بودن اين رابطه ارائه نگرديده، بر عکس، اين رابطه هميشه از
نظر پزشکي نقض گرديده است. از طرف ديگر ساير بيمارهاي عفوني،
ويروسي همانند هپاتيت، ايدز، سفليس و ساير بيماريهاي مقاربتي از
طريق مقعد (پشت) راحت تر منتقل ميشوند. خيلي از افراد تصور مي کنند
که در رابطه مقعدي هيچ خطري آنها را تهديد نميکند، در حالي که چون
مقعد در درون خود باکتري هاي زيادي دارد، انتقال ويروسهاي نظير ايدز و...
راحت تر انجام مي شود. اين باکتري ها با شستشو از بين نميروند. از آن
گذشته دريچه مقعد يک درچه خروجي است، پس وارد شدن هر چيزي از
اين دريچه علاوه بر آسيب به دريچه و موارد ذکر شده همراه با درد است. و
به مرور باعث باز شدن هر چه بيشتر دريچه مقعد و پيدايش عوارض ذکر
شده ميشود
از نظرگاه اجتماعي نيز اين رابطه آسيب هاي فراواني را به همراه دارد.
پرهيز از فرزند دار شدن با تمايلات همجنس گرايانه و دوري از ازدواج واقعي و
ازدواج مرد با مرد و زن با زن نظام خانواده و انساني را از هم مي پاشد.
مرحوم علامه محمدتقي جعفري درجواب فيلسوف شهير اروپايي برتراند
راسل که چرا اسلام اين قدر به ازدواج بها داده و برايش قانون وضع کرده
است، مي نويسد: «با ازدواج مي خواهد انسان به وجود آيد، مساله تولد
انسان مطرح است
بنابراين، ارضاي غريزه جنسي و تامين نيازهاي فيزيولوژيک انسان از آثار
مثبت ازدواج است; ولي ميتوان فلسفه و حقيقت ازدواج از نظر اسلام را در
سه امر جست و جو کرد: تکميل، تسکين و توليد
در اينجا اين مطلب شايان ذكر است كه در اسلام عمل لواط از گناهان كبيره
است و حد آن براي هر دو در صورتي كه از روي اختيار بوده يا اعدام با
شمشير (و اسلحه گرم ) و يا دست و پاي او را بستن و از كوه به طرف زمين
پرت كردن و يا در آتش سوزاندن است و ضمنا مادر و خواهر كسي كه لواط
داده بر لواط كننده حرام ابدي مي شود.
در حالي كه اسلام با اين عمل زشت برخورد شديد كرده در غرب از جمله
انگلستان آنچنان در اين نوع شهوت پرستي مسخ شده است كه همجنس
بازي و حتي جواز ازدواج پسر با پسر را در مجلس شوراي خود به تصويب
رسانيده است. با توجه به اين مطلب در قرن بيستم ديگر جاي تعجب
نيست كه در زمان حضرت لوط (ع) غوطه ور در اين نوع آلودگي بودند
داستان شماره 629
الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً عياشى بسند خود در ذيل اين آيه از ابى بكر حضرمى روايت كرده گفت سؤال نمود از من حضرت باقر عليه السلام مردم چه ميگويند در باره تزويج كردن آدم فرزندان خود را عرض كردم گويند حوا براى آدم در هر شكمى پسر و دخترى بزائيد پس از آنكه آنها بحد رشد و بلوغ رسيدند و غريزه شهوت در آنان هويدا شد تزويج نمود دختران را به پسرانى كه با آنها متولد نشده بودند و باين روش نسل بشر افزايش و صورت گرفت، فرمود آن حضرت: دروغ ميگويند اين سخنان را مجوسيها گفتهاند تا براى صحت عمل و كردار خودشان كه با محارم خود ازدواج ميكنند دليل و شاهد باشد اي حضرمى بدان انتشار نسل بشر از اينقرار است وقتى شيث هبة اللّه متولد شد و بحد بلوغ رسيد آدم از خداوند تقاضا كرد كه براى او زوجهاى بفرستد خداوند حور العينى را بزمين فرستاد از براى شيث، آدم او را تزويج به فرزند خود كرد چهار فرزند پسر از او بوجود آمد خداوند امر كرد بآدم كه جنيهاى بفرزند ديگرش تزويج نمايد از آن جنيه چهار فرزند دختر متولد شد اين دختران را به ازدواج پسران شيث در آورد آنچه زيبائى و جمال است از حور العين و هر چه حقد و كينه توزيست از طرف جنيه و آنچه بردبارى و حلم است از جهت آدم است وقتى آن حوريه فرزندان را بزمين نهاد خداوند او را بآسمان بالا برد
و بسند ديگر از آنحضرت روايت كرده فرمود وقتى پسران آدم بحد رشد و كمال رسيدند خداوند چهار حوريه بزمين فرستاد و امر فرمود كه به چهار فرزندانش آدم آنها را تزويج كند از ايشان فرزندانى بوجود آمد پسر و دختر وقتى بالغ شدند دختران 2 برادر را به پسران ديگر تزويج كرد و پس از تولد خداوند آن حوريهها را بآسمان بالا برد و فرمود بجاى آنان چهار جنيه تزويج آن پسران بنمايد و به اين صورت نسل بشر توسعه يافت پس آنچه حلم و بردباريست از طرف آدم باشد و هر چه حسادت و بدبينى و زشتى مشاهده كنيد از ناحيه جنيه و آنچه زيبائى و صفا و نيكوئى به بينيد از جهت حوريه است.و نيز بسند خود از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده فرمود خداوند آدم را از آب و گل آفريد بدين سبب همت اولاد آدم در آب و گل است و حوا را پيش پاى آدم خلق فرمود لذا همت زنان توجه كردن بمردان است پس بايد زنان را در خانهها حفظ كنيد
ابن بابويه بسند خود از زراره روايت كرده گفت حضرت صادق عليه السلام از من سؤال فرمود كه مردم ابتداء نسل بشر را از ذريه آدم چگونه ميدانند؟ عرض كردم ميگويند خداوند بآدم وحى فرمود دخترانش را به پسران خود تزويج كند و اصل مردم از برادر و خواهر اوليه ميباشد، فرمود پناه ميبرم بخدا از اين افتراء و دروغ آيا نعوذ باللّه پيغمبران و امامان و مؤمنين از حرام خلق شدهاند و خداوند نميتوانست آنها را از حلال بيافريند؟! و حال آنكه دو هزار سال پيش از خلقت آدم بقلم امر فرمود جارى شود بر لوح محفوظ و حوادث عالم را تا روز قيامت بنويسد و از جمله چيزهائى كه نوشت حرام بودن تزويج
خواهران و برادران و مادران بر فرزندان و ساير محرمات سببى ديگر بود و من خبر دارم كه بعضى از حيوانات كه خواهر خود را نميشناسند اگر با آنها جمع شدند بعد بر آنان معلوم شود كه با خواهر و يا مادرشان بوده آلت خود را با دندان قطعه قطعه و جدا ساخته و بيهوش شده و هلاك ميشوند پس چگونه انسان با هوش و كمال مرتكب اين عمل ميشود و ما مىبينيم كه حرمت آنها در چهار كتاب آسمانى توراة موسى و انجيل عيسى و زبور داود و قرآن محمد كه در عالم اين كتب مشهورند تصريح شده و چيزى از آنها در اين كتب جايز و حلال نيست و اصل اين سخنان از مجوسيان كه از پيغمبران و دانشمندان روى بر تافتهاند ميباشد كه بعقيده باطل خود حرف ميزنند خدا آنها را بكشد، اى زراره بدان كيفيت ازدياد نوع بشر از اين قرار بود كه براى حضرت آدم حوا هفتاد شكم جفت زائيده در هر بار يك پسر بود يك دختر تا آنكه قابيل برادر خود هابيل را كشت و از شدت تأثر تا پانصد سال ناتوان شد سپس توانائى او برگشت و پس از نزديكى با حوا خداوند شيث هبة اللّه را منفردا و به تنهائى باو عطا فرمود و او اول وصى بود كه در روى زمين باين سمت منصوب و به پسران آدم پيغمبرى يافت و بعد از شيث يافث را نيز منفردا بآدم عطا فرمود و چون هر دوى آنها بحد بلوغ رسيدند و مشيت خدا بر آن تعلق گرفت كه نسل بشر را زياد منتشر گرداند چنانچه در لوح محفوظ او گذشته بود بعد از ظهر روز پنجشنبه حور العينى بنام بركه (نزله خ) بزمين نازل و به آدم امر فرمود كه او را به شيث تزويج نمايد و فرداى آن روز حور العين ديگرى فرستاد (و در بعضى روايات جنيهاى) و امر نمود كه او را به يافث تزويج كند.سپس از شيث پسرى و از يافث دخترى به عرصه وجود آمد و چون آن دو بحد بلوغ رسيدند به آدم وحى رسيد دختر يافث را به پسر شيث تزويج نمايد و از نسل پاك و حلال شيث و يافث پيغمبران و مؤمنين بوجود آمدند نه از خواهر و برادر آنگاه فرمود اى زراره مردم در كيفيت خلق حوا چه ميگويند عرض كردم ميگويند خداوند حوا را از پهلوى چپ آدم خلق نموده، فرمود پناه ميبرم بخدا آيا خداوند توانائى نداشت كه او را ابتداء مانند آدم خلق نمايد؟! حرف اين مردم سبب ميشود كه راهى از براى گفتار متكلمين باز شود كه ميگويند آدم با عضوى از بدن خود نكاح كرده اى زراره بدان كه خداوند حوا را نيز از گل آفريد و او را پيش پاى آدم خمير نمود و بعد حركتى كرد كه آدم متوجه حركت او شد و چون بسوى او نظر نمود مخلوقى زيبا كه در خلقت شباهت تامى به او داشت ديد باو گفت تو كيستى؟ حوا جواب داد مخلوقى از آفريدگان خدا ميباشم آدم گفت پروردگارا اين مخلوق نيكو منظر كه در قرب جوار من است كه باشد من از ديدارش بسى مسرورم فرمود اين كنيز من حوا و مؤنث ميباشد آيا ميل دارى كه انيس و مونس و فرمانبردار و همزبان تو باشد؟ عرض كرد بلى پروردگارا سپاسگزار اين نعمت هستم، فرمود اى آدم چون صلاحيت هم زيستى با تو را دارد او را از من خواستگارى كن بطورى كه در علم خدا و در لوح محفوظ جارى است و مقدر شده بود شهوت بر اندام آدم مستولى گرديد و رغبت به حوا پيدا كرد و از خداوند خواستگار او شد تا رضاى خاطر حق چه باشد خطاب رسيد خوشنودى من بر آنست كه احكام دين را به حوا تعليم كنى آدم اجراى آن امر را قبول نمود خداوند هم فرمود من او را بتو تزويج كردم برو بجانب حوا آدم عرض كرد او بجانب من بيايد خداوند فرمود نميشود بايد تو بجانب او رفته و با او نزديكى نمائى و اگر آدم بطرف حوا نميرفت رسم بر اين ميشد كه زنان بخواستگارى مردان ميآمدند اين بود خلقت حوا و ابتداى نسل بشر اى زراره.
و نيز بسند خود از ابى بصير روايت كرده گفت از حضرت صادق عليه السلام سؤال نمودم بچه علت خداوند آدم را بدون پدر و مادر آفريد و حضرت عيسى را بدون پدر فرمود براى آنكه قدرت خود را بمردم بفهماند و بدانند خدا بر همه چيز توانائى دارد ميتواند مخلوقى را بدون مرد بيافريند چنانچه مردى را بدون مادر و زن خلق نمود و فرمود اينكه زن را نساء ناميدهاند براى آن بود كه آدم غير از حوا مونسى نداشت.(دو
1-تفسیر جامع،ج1،ص:149
2- تفسير جامع، ج2، ص: 6 الی10
داستان شماره 627
بسم اله الرحمن الرحیم
حضرت ادريس يكي از پيامبران الهي است كه نامش دو بار در قرآن كريم آمده است.ادريس كلمه اي غير عربي است ونامگذاريش به اين اسم به اين دليل است كه او حكم خدا وسنتش را به مردم درس مي داده است.
ادريس از لحاظ تقدم زماني بعد از حضرت آدم(ع) در قرآن از پيامبران شمرده شده وميان او وآدم پنج پيامبر فاصله بوده است.ادريس در مصر متولد ودر سيصد سالگي رحلت فرمود .
شخصيت ادريس
او مردي بود با شكمي فراخ وسينه اي بزرگ كه همواره در اين فكر بود كه آسمان وزمين ومخلوقات پروردگاري مدبر وحكيم دارد .
سي يا پنجاه صحيفه توسط جبرئيل بر او نازل شد واو نخستين كسي است كه بعد از آدم با قلم نوشت وخداوند به او علم نجوم وحساب وهيات داد كه معجزه اوست و اولين كسي بود كه خياطي كرد ولباس دوخت.
قرآن مجيد او را به سه صفت وصف مي كند:صبر وشكيبائي-صدق وراستي-بلندي مقام وبزرگي
پادشاه زمان ادريس
امام باقر(ع) مي فرمايد در زمان ادريس پادشاهي ستمگر به نام يبوراسب زندگي مي كرد.روزي يبوراسب از سرزمين سبز وخرمي عبور كرد كه متعلق به شخص مومني بود.پادشاه از او خواست كه زمين را به او واگذار كند اما مرد گفت كه خانواده خودم به آن محتاج تر است.اين سخن مرد باعث ناراحتي پادشاه شد ودر نتيجه با مشورت زنش تصميم به قتل مرد گرفتند وبا اجير كردن چند نفر او را به قتل رساندند.خشم الهي به جوش آمد وبه ادريس وحي شد كه به پادشاه اعتراض كن واين خبر را برسان كه به زودي از تو انتقام خواهم گرفت وتو را از اريكه قدرت به زير خواهم كشيد وشهرت را خراب وزنت طعمه سگان خواهد شد.
ادريس وحي را ابلاغ كرد اما از طرف پادشاه به مرگ تهديد شد وچون ممكن بود به قتل برسد از آن شهر كوچ نمود واز خداوند خواست تا ديگر باران به آن ديار نبارد.خداوند به ادريس فرمود در اينصورت شهر ويران شده وعده زيادي هلاك خواهند شد اما ادريس به اين امر رضايت داد وبا يارانش به غاري پناه بردند وغذاي آنها توسط فرشته اي تامين مي شد.از طرف ديگر عذاب خداوند نازل شد ،شهر ويران گشت ،پادشاه كشته وزنش طعمه سگها گشت.
مدتها بعد پادشاه ستمگر ديگري حكمفرما شد.
مدت بيست سال گذشت واز آسمان باراني نباريدومردم كم كم در اثر فقر وگرسنگي به انابه وتوبه افتادند وبه تضرع ودعا پرداختند.خداوند به ادريس وحي كرد كه قومت توبه كرده اند،من از آنها گذشتم تونيز بگذراما ادريس زير بار نرفت ودر نتيجه خداوند روزيش را قطع كرد اينكار باعث ناراحتي واعتراض ادريس به خداشد.خداوند فرمود :تو سه روز بدون غذا مانده اي واينگونه درمانده شده اي پس چگونه از قومت كه بيست سال گرسنگي كشيده اند غافل مانده اي؟پس برخيز ودر پي كسب روزي تلاش كن.ادريس از گرسنگي وارد شهر ومنزل پيرزني شد كه از آنجا بوي نان تازه مي رسيد .از پيرزن درخواست قرص ناني كرد وپيرزن گفت كه نفرين ادريس چيزي براي ما باقي نگذاشته است ،اما ادريس با اصرار سهم فرزند پير زن را گرفت وفرزند با مشاهده اينكار از ترس گرسنگي جان داد .مرگ پسر باعث ناراحتي پيرزن شد اما ادريس جان دوباره به آن پسر داد .پس از اين واقعه پير زن به ادريس ايمان آورد واين خبر را به ساير مردم داد ومردم وپادشاه به استقبال او رفته وبه او ايمان آوردند.
به دعاي ادريس باران سيل آسايي بر آنان نازل شد وآنان را از قحطي نجات داد
قبض روح حضرت ادريس(ع
خداوند بنا به دلايلي به يكي از فرشتگان غضب نموده ودر نتيجه بالهايش را كنده واو را به جزيره اي در درياي سرخ تبعيد نموده بود . فرشته نزد ادريس رفته واز او درخواست شفاعت نمود وادريس او را دعا كرد وخداوند فرشته را عفو كرد . فرشته در عوض از ادريس خواست كه از او حاجتي بخواهد وادريس درخواست كرد كه به آسمان چهارم پرواز كند.وقتي ادريس به آسمان چهارم رفت عزرائيل را ديد كه با تعجب به او نگاه مي كند .ادريس وقتي دليل تعجب او را پرسيد عزرائيل در جواب گفت : خداوند به من دستور داده كه جان تو را درميان آسمان چهارم وپنجم بگيرم در حاليكه ميان اين دو آسمان وساير آسمانها از يكديگر پانصد سال فاصله است .آنگاه او رادر همانجا قبض روح نمود
منابع قرآنی:مریم۵۶-۵۷/انبیاء۸۵
داستان شماره 626
داستان شماره 624
داستان شماره 620
داستان قوم تبع،پیغمبران انطاکیه وبرصیصای عابد
سرگذشت قوم تُبّع
تنها در دو جا از قرآن مجید واژه تُبَّع آمده است.سرزمین یمن که در جنوب جزیره عربستان قرار دارد از سرزمینهای آباد و پربرکتی است که در گذشته مهد تمدن درخشانی بوده است وپادشاهانی که بر آن حکومت میکردند تبع نامیده میشدند وعلت این نامگذاری تبعیت مردم از آنها ویا اینکه یکی بعد از دیگری سر کار می آمدند بوده است.
نام یکی از آن پادشاهان اسعد ابوکرب بود.بنا به روایتی او مومن بود اما مردمش در گمراهی بودند.او پادشاه مقتدری بود وبسیاری از شهرها را زیر پرچم خود آورده بود.او در یکی از سفرهایش نزدیک مدینه آمد واز یهودیان خواست تا به آئین عرب درآیند وگرنه شهرشان را ویران میکند.شامول یهودی که اعلم علمای یهود بود به پادشاه گفت که این شهر هجرتگاه پیامبری از دودمان ابراهیم است وبخشی از اوصاف پیامبر را نیز گفت و او را از تخریب شهر پشیمان نمود.
با آنکه اسعد خودش خوب بود اما خداوند به خاطر غرور وگمراهی قومش آنها را کیفر نمود.
سرگذشت پیغمبران انطاکیه
خداوند در قرآن در ضمن 18 آیه سرگذشت چند تن از پیامبران پیشین که مامور هدایت قوم مشرک وبت پرستی بودند را بیان میکند واز آنها به اصحاب القریه یاد کرده که فرستادگان خود را تکذیب کردند وبه عذاب گرفتار شدند.شهر این قوم انطاکیه نام داشت.فرستادگان نیز از شاگردان عیسی وفرستادگان او بودند.
این پیامبران از مخالفت سرسختانه این قوم مایوس نشدند ودر پاسخ آنها گفتند:پروردگار ما میداند که ما قطعا فرستادگان او به سوی شما ایم و...
ولی این کوردلان در برابر منطق روشن آنها تسلیم نشدند بلکه بر خشونت خود افزودند وبه مرحله تهدید وشدت عمل گام نهادند وآنها را شوم و مایه بدبختی شهرشان دانستند وآنها را به سنگسار نیز تهدید کردند.
رسولان الهی به آنها پاسخ دادند که شومی شما از خودتان است واگر درست فکر کنید به آن پی خواهید برد.سبب بدبختی شما ، اصرار بر گناه وشرک وبت پرستی است. ماجرای این پیامبران وقوم مشرک در تمام شهر منتشر شد ومردی با ایمان که در یکی از محلات دور دست شهر نجاری میکرد پس از مطلع شدن از این قضیه وتهدید پیامبران از جان آنها بیمناک شده وبا سرعت خود را به مرکز کافران رساند وبه آنها توصیه هایی راجع به صدق گفتار پیامبران نمود وآنها را به تبعیت از پیامبران فراخواند وایمان خود را نیز علنی کرد ،اما حرفهایش هیچ تاثیری بر آنها نگذاشت وحتی آتش کینه وعداوتشان را برافروخت تا آنجا که وی را سنگسار کرده ومظلومانه به شهادت رساندند.روح او به آسمانها رفت وحتی در آنجا نیز میگفت که ای کاش این قوم میدانستند که خداوند مرا مشمول لطف وعنایت خویش قرار داده است.
بنا به گفته حق تعالی درنهایت ،این قوم بر اثر صیحه ای آسمانی ومرگبار خاموش شدند ومورد افسوس خداوند قرار گرفتند.
سرگذشت حیرت انگیز برصیصای عابد
خداوند در قرآن در مورد پیمان شکنی منافقان وتنها گذاردن دوستان خود در لحظات سخت وحساس مثلی آورده وآنها را به شیطان تشبیه نموده است.
مشهور است که در میان بنی اسرائیل عابدی بود که نامش برصیصا بود وبر اثر سالها عبادت به درجه ای رسیده بود که حتی بیماران روانی را نیز شفا میداد.روزی زن جوانی که از طبقه ای مشهور بود برای شفا نزدش آوردند وبنا شد مدتی آنجا بماند تا شفا یابد.اما شیطان برصیصا را وسوسه کرد ونهایتا او کنترل خود را از دست داده وبه آن زن تجاوز نمود.بعد از مدتی معلوم شد که زن حامله شده وبرصیصا از ترس آبرو والبته اینبار نیز با توصیه شیطان، او را کشت ودر گوشه ای جنازه اش را دفن نمود.برادران زن از این جنایت عابد باخبر شدند وماجرا در شهر منتشر وبه گوش حاکم شهر رسید وبرصیصا ناچار شد به گناهش اقرار کند. در نتیجه او را محکوم به اعدام نمودند وروزی که قرار بود او را به دار بزنند شیطان مجددا به سراغش رفت وبه او گفت که به من ایمان بیاور تا تو را نجات دهم واو نیز چنین کرد،اما نه تنها نجات نیافت بلکه کافر از دنیا رفت.
منابع قرآنی:
دخان:37/ق:14/یس:13-31/حشر:16-17
داستان شماره 618
بسم الله الرحمن الرحیم
داستان اصحاب اخدود در قرآن،در ضمن 4 آیه آمده است.این داستان مربوط به آخرین پادشاه حِِمیَر بنام ذونّواس در سرزمین یمن است.
ذونواس آخرین پادشاه قبیله حمیر بود که در سرزمین یمن سلطنت میکرد،وی یهودی بود وافراد قبیله حمیر وسایر مردم یمن از او پیروی میکردند. به او خبر دادند که در سرزمین نجران هنوز گروهی مسیحی اند.ذونواس پس از بررسی علل نفوذ مسیحیت به نجران در حالی که آتش خشم از درونش شعله میکشید تصمیم گرفت مردان نجران را که به مسیحیت گرویده اند با سخت ترین شکنجه ها نابود کند تا به آئین یهود برگردند
ه دنبال این تصمیم با لشکری مجهز به طرف نجران حرکت کرده وشهر را محاصره کرد وسپس ساکنان آنجا را جمع کرد وآنها را به کشتار تهدید کرد مگر این که دوباره به آئین یهود برگردند.اما آنها گفتند که نصرانیت در وجود ما نفوذ کرده وزیر بار نرفتند.ذونواس وقتی سرسختی آنها را دید دستور داد تا خندقهای بزرگی حفر کردند ودرون آنرا پر از هیزم کرده وآتشی عظیم به پا کردند وسپس تمامی مردم را درون آتش انداختند وجز یهود کسی را باقی نگذاشتند.در این گیر ودار یکی از مسیحیان با ایمان از مهلکه فرار کرد و به روم رفته و قضیه را به قیصر روم گزارش کرد.قیصر ضمن ابراز تاسف از این قضیه وبا توجه به دوری راه روم تا یمن طی نامه ای از پادشاه حبشه خواست تا انتقام خون مسیحیان نجران را بگیرد.نجاشی پس از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد وبا لشکر انبوهی متشکل از 70هزار نفر به سمت یمن رفته ودر نبردی سخت ذونواس را شکست داده ومملکت یمن را نیز به دست گرفت وفردی به نام اَریاط را حاکم آنجا نمود.
داستان شماره 617
داستان قوم سباء،اصحاب رسّ وهاروت و ماروت
سرگذشت قوم سبا
سبا نام پدر اعراب يمن است.طبق روايتي از پيامبر مردي بود به نام سبا كه 10 فرزند داشت واز هر كدام از آنها قبيله اي از قبائل عرب بوجود آمدند.آنها جمعيتي بودند كه در جنوب جزيره عربستان ميزيستند،داراي حكومتي عالي وتمدني درخشان بودند،خاك يمن گسترده وحاصلخيز بود اما عليرغم اين آمادگي چون رودخانه مهمي نداشت از آن بهره برداري نميشد.
در آنجا بارنهاي زيادي ميباريد ومردم براي استفاده از آنها سدهاي زيادي ساخته بودند.آنها با استفاده از آب سدها باغات وسيع وسرسبزي بوجود آوردند كه بركات زيادي داشت.وفور نعمت بايد آنها را شكر گذار درگاه الهي ميكرد اما آنها به جاي شكر وسپاس روشي عكس به كار برده بودند وشكاف طبقاتي زيادي بوجود آمده بودوضعفا توسط زورمداران به استثمار كشيده شده بودند .
قوم سبا داراي 13 شهر بود كه در هر شهري پيامبري به ارشادشان مشغول بود وآنها را بسوي خدا دعوت ميكرد.اما همواره مورد تكذيب قرار ميگرفتند.در نتيجه خداوند موشهاي صحرائي را مامور كرد تا سدها را از درون سست كنند ودر نتيجه بر اثر باران شديدي سد شكسته شد وآب آن تمامي باغها وآباديها را نابود كرد وبه بيابان تيديل نمود.
سرگذشت اصحاب رَسّ
داستان اين قوم در 2 سوره قرآن ذكر شده است.آنها نيز بر اثر تكذيب پيامبرانشان نابود شدند.اما م رضا(ع)از زبان امام حسين(ع)نقل ميكند:3 روز قبل از شهادت پدرم مردي از اشراف تميم نزد وي آمد وگفت: پيرامون اصحاب رسّ وزمان ومكان زندگيشان و... مرا با خبر كن.
آنگاه پدرم فرمودند:آنها درختي به نام شاه درخت را ميپرستيدند اين قوم در مشرق زمين زندگي ميكردند وداراي 12 شهردر امتداد رودخانه اي بودند كه رَسّ ناميده ميشد.نام شهرها آبان،آذر،دي،بهمن،اسفندار،فروردين،ارديبهشت،خرداد،مرداد،تير،مهروشهريورنام داشت.بزرگترين شهرشان اسفندار نام داشت كه پادشاهي به نام تركوذ بن غابور از نوادگان نمرود بر آن حكومت ميكرد ودر خت اصلي صنوبر وچشمه اصلي در اين شهر قرار داشت.آنها اين درخت را كه در تمامي شهرها بود به عنوان معبود عبادت ميكردند،نوشيدن آب از آن چشمه را بر خود وحيوانات حرام كرده بودند وهر كس از آب آن ميخورد به قتل ميرساندند.آنها در هر ماه از سال يك روز را بعنوان عيد ميدانستند ودر آنروز كنار يكي از درختان مذكور رفته وقرباني ميكردند وآتش به پا ميكردند.وقتي كه دود غليظ آتش به آسمان ميرفت در برابر درخت به خاك مي افتادند وگريه وزاري ميكردند.شيطان نيز در آن موقع به كمك آنها ميرفت ودر شاخ وبرگ درخت حركت ايجاد ميكرد ودر اين هنگام صداي كودكي به گوش ميرسيد كه ميگفت:بندگانم من از شما راضي هستم.!!
در اين هنگام مردم خوشحا ل شده وشروع به شادي ميكردند.ضمنا همجنس بازي وخلافهاي ديگري نيز در ميان زنان ومردانشان رايج بود.هنگامي كه سركشي اصحاب رس از حد گذشت خداوند پيامبري از نوادگان يهودابن يعقوب كه نامش حنظله بود براي هدايت آنها مبعوث گرداند وبه راهنمائي آنها پرداخت اما زحمتش هيچ تاثيري نداشت.سرانجام با نفرين اين مرد درختان صنوبرشان خشك شد.آنها قضيه را متوجه همين پيامبر دانستند وتصميم به قتل او گرفتند.آنها چاهي را كنده كه انتهاي آن تنگ بود وحنظله را درون چاه انداخته ودربش را بستند.حنظله در ته چاه ناله ميكرد وآنها دربالاي چاه با شنيدن صداي مناجات او ميگفتند:اميدواريم خدايان ما ودر ختان صنوبر از ما راضي گردند وسبز شده وخشنودي خود را به ما نشان دهند.سرانجام حنظله در چاه به شهادت رسيد.در اين هنگام خداوند به جبرئيل وحي نمود كه اين قوم را ببين كه حلم وبردباري من مغرورشان كرده وگمان كرده اند كه با كشتن نماينده من از عذابم در امان خواهند بود.به عزتم سوگند از آنها انتقامي سخت خواهم گرفت تا باعث عبرت جهانيان گردد.
روز عيد آنها فرا رسيد همه آنها در كنار درخت صنوبر جمع شده بودند كه ناگهان طوفان شديد وسرخ رنگي وزيدن گرفت وزمين تكاني خورد وزير پايشان تبديل به سنگي گداخته شد.از آسمان نيز صاعقه هايي از آتش بر آنها بارديدن گرفت وبدنهاي آنها را به مس ذوب شده تبديل نمود.
سرگذشت هاروت وماروت
در زمان حضرت سليمان گروهي در كشور او به سحر وجادوگري ميپرداختند.سليمان دستور داد تمام نوشته ها واوراق آنها را جمع كرده ودر محل مخصوصي نگهداري كنند.پس از وفات سليمان گروهي از مردم، آنها را بيرون آورده وبه اشاعه وتعليم آن پرداختند.برخي نيز گفتند كه سليمان اصلا پيامبر نبود واز همين سحر وجادو در حكومتش استفاده ميكرد.گروهي از بني اسرائيل نيز از اين گروه تبعيت نمودند تا آنجا كه تورات را نيز كنار گذاشتند.وقتي كه جادوگري به اوج خود رسيد خداوند 2 انسان را بصورت فرشته مامور كرد تاسحرو عوامل ابطال آنرا به مردم بياموزند(تا مردم به كلك جادوگران پي ببرند)اما آنها از اين تعاليم سوء استفاده نمودند تا آنجا كه مشمول سرزنش خداوند قرار گرفتند.
منابع قرآني:
سباء:15-19 /ق:12 /فرقان:38 /بقره:32
داستان شماره 616
بسم الله الرحمن الرحیم
شناسنامه حضرت یونس(ع
منابع قرآنی:
نساء:163 /انعام86 /یونس:98 /انبیاء:87-88/قلم:48/صافات:142-147-139-140-141