اسلایدر

داستان شماره 1921

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1921
[ پنج شنبه 1 مرداد 1394برچسب:داستانهای امام علی ( ع _ سری 2, ] [ 18:50 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 1920

داستان شماره 1920

 

پیدا شدن قبر امام علی(ع)خطر نبش قبر امام

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از شهادت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام ، فرزندانش شبانه جنازه آن حضرت را در زمین بلندی مخفیانه به خاک سپردند. سال‌ها گذشت . جز ائمه علیهماالسلام و نزدیکان آن‌ها نمی‌دانستند قبر آن حضرت کجا است . تا اینکه در زمان خلافت هارون الرشید حادثه‌ای سبب پیدا شدن قبر حضرت گردید و آن حادثه چنین بود؛
عبدالله بن حازم می‌گوید:
روزی برای شکار همراه هارون از کوفه خارج شدیم ، به ناحیه غریین (نجف رسیدیم ، در آن محل آهوانی را دیدیم ، بازها و سگ‌های شکاری را به سوی آن‌ها فرستادیم . آهوان پا به فرار گذاشته خود را به تپه‌ای که در آنجا بود رساندند و بالای آن تپه ایستادند.
بازها و سگ‌های شکاری از تپه بالا نرفته و برگشتند. آهوان از آن تپه پایین آمدند، بازها و سگ‌های شکاری آن‌ها را تعقیب کردند، آهوان دوباره به آن تپه پناهنده شدند و بازها و سگ‌ها دوباره بازگشتند و این حادثه بار سوم نیز تکرار شد.
هارون از این ماجرا در شگفت شد که این چه قضیه است که وقتی آهوان به آن تپه پناه می‌برند. بازها و سگ‌ها جرات رفتن و آنجا را ندارند.
هارون گفت :بروید به کوفه و شخصی را که از همه بیشتر عمر کرده باشد، پیدا کرده پیش ‌ من بیاورید.
پیرمردی از طایفه اسد را پیدا کرده نزد هارون الرشید آوردند.
هارون گفت :پیرمرد! این تپه چیست ؟ ما را از حال این تپه آگاه ساز!
پیرمرد پاسخ داد:پدرم از پدرانشان نقل کرده که آن‌ها می‌گفتند:این تپه قبر شریف علی علیه‌السلام است که خداوند آنجا را حرم امن قرار داده است و هر کس به آنجا پناه ببرد در امان است . لذا آهوان در پناه آن حضرت از خطر محفوظ ماندند.
هارون الرشید از اسبش پیاده شد و آب خواست و وضو گرفت و در کنار آن تپه نماز خواند، دعا کرد، گریه نمود، صورت را به زمین گذاشت و به خاک مالید. و سپس دستور داد بارگاهی روی قبر آن حضرت ساختند.
به این گونه قبر مبارک حضرت علی علیه‌السلام تقریباً پس از صد و اندی سال آشکار شد

[ پنج شنبه 30 تير 1394برچسب:داستانهای امام علی ( ع _ سری 2, ] [ 18:47 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 1919

داستان شماره 1919

احترام به شخصیت و خرید آزادگان

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

مردى خدمت على عليه السلام آمد و عرض كرد:
يا اميرالمؤمنين من
حاجتى دارم .
حضرت فرمود:
حاجتت را روى زمين بنويس ! زيرا كه من گرفتارى تو را آشكارا در چهره تو مى بين و لازم نیست بیانش کنی!

مرد روى زمين نوشت .
انا فقیر محتاج” 
من فقيرى نيازمندم .
على عليه السلام به قنبر فرمود:
با دو جامه ارزشمند او را بپوشان .
مرد فقير پس از آن ، با چند بيت شعر از اميرالمؤمنين عليه السلام تشكر نمود.

حضرت فرمود: يكصد دينار نيز به او بدهيد!
بعضى گفتند:
يا اميرالمؤمنين او را ثروتمند كردى !
على عليه السلام فرمود:
من از پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:
مردم را در جایگاهخود قرار دهيد و به
شخصيتشان احترام بگذاريد. آنگاه فرمود:
من براستى تعجب مى كنم از بعضى مردم ، آنان بردگان را با پول مى خرند ولى آزادگان را با نيكى هاى خود نمى خرند.

نيكى ها انسان را برده و بنده مى كند.

منبع :بحار : ج 41، ص 34 و ج 74، ص 407

[ پنج شنبه 29 تير 1394برچسب:داستانهای امام علی ( ع _ سری 2, ] [ 18:44 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 1918

داستان شماره 1918

منافق كينه توز

 

 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به همراه جمعى از مهاجران و انصار در مسجد النبى نشسته بودند ناگاه على (عليه السلام ) وارد مسجد شد حاضران به احترام او برخاستند و از او به گرمى استقبال كردند تا اينكه على (عليه السلام ) در جايگاه خود كه در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود نشست در اين ميان دو نفر از حاضران كه متهم به نفاق بودند با هم درگوشى صحبت مى كردند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقتى كه آنها را ديد دريافت كه چرا آهسته با هم حرف مى زنند، آن حضرت خشمگين شد بطورى كه آثار خشم در چهره مباركش ظاهر شد سپس فرمود سوگند به آن كسى كه جانم در دست او است داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه مرا دوست بدارد آگاه باشيد دروغگو است كسى كه گمان كند مرا دوست دارد ولى اين شخص (اشاره به على (عليه السلام )) را دشمن دارد. در اين هنگام دست على (عليه السلام ) در دست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود و اين آيه (مجادله /9) نازل گرديد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه رازگويى مى كنيد به گناه و تعدى و معصيت رسول ، رازگويى نكنيد

[ پنج شنبه 28 تير 1394برچسب:داستانهای امام علی ( ع _ سری 2, ] [ 14:54 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 1917

داستان شماره 1917

منطق قوی فاطمه علیها السلام

 

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

امیر المؤ منین علیه السلام به فاطمه علیها السلام فرمود: برو و میراث پدرت (فدک) را بگیر.
فاطمه علیها السلام نزد ابوبکر آمد و گفت: میراث پدرم رسول خدا را که به من تعلق دارد بده.
ابوبکر گفت: پیامبران ارث نمی گذارند.
فاطمه علیها السلام فرمود: آیا سیلمان برای داود ارث نگذارد؟
ابوبکر که در برابر منطق محکم فاطمه علیها السلام عاجز ماند غضبناک شد و دوباره گفت: پیامبران ارث نمی گذارند.
فاطمه علیها السلام فرمود: آیا زکریا (در قرآن) نگفت: فهب لی من لدنک ولیا یرثنی ویرث من آل یعقوب (فرزندی به من عطا فرما تا از من و آل یعقوب ارث برد).
ابوبکر که دوباره با دلیل محکم فاطمه علیها السلام روبرو شد بدون هیچ منطقی حرف خود را تکرار کرد و گفت: پیامبران ارث نمی گذارند.
فاطمه علیها السلام فرمود: آیا در قرآن نیامده است یوصیکم اللّه فی اولادکم للذکر مثل حظ الا نثیین (خداوند درباره فرزندانتان سفارش کرده است که پسر به اندازه دو دختر ارث می برد).
ابوبکر دوباره حرف خود را تکرار کرد که پیامبران ارث نمی گذارند!
این سخن که پیامبران ارث نمی گذارند را عایشه و حفصه همسران پیامبر صلی اللّه علیه و آله به آن حضرت نسبت داده اند. اتفاقا وقتی عثمان به خلافت رسید عایشه به او گفت: میراث مرا از رسول خدا بده.
عثمان به او گفت: تو نگفتنی رسول خدا صلی اللّه علیه و آله فرمود ما پیامبران چیزی به ارث نمی گذاریم و حق فاطمه را ضایع کردی؟ من هم چیزی به تو نخواهم داد

کشف الغمه، ج 2، ص 92

[ پنج شنبه 27 تير 1394برچسب:داستانهای امام علی ( ع _ سری 2, ] [ 14:50 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 1916

داستان شماره 1916

 ﺧﺎﻙ ﺍﺷﻚ ﺯﺍ

 


 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻡ، ﺩﻳﺪﻡ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺣﻀﺮﺕ ﮔﺮﻳﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ: ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻓﺪﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺍﻱ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺧﺪﺍ ﭼﻪ ﺷﺪﻩ؟! ﺁﻳﺎ ﻛﺴﻲ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻛﺮﺩﻩ؟! ﭼﺮﺍ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻴﺪ؟!
ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﻮﻝ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﻗﺒﻞ ﺣﻀﺮﺕ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺣﺴﻴﻦ ﺩﺭ (ﻛﻨﺎﺭ) ﺷّﻂ ﻓﺮﺍﺕ ﻛﺸﺘﻪ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﻳﺎ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻫﻲ ﺍﺯ ﺗﺮﺑﺘﺶ ﺍﺳﺘﺸﺎﻣﻢ ﻛﻨﻲ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻠﻪ
ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺍﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﺸﺘﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺎﻙ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻣﻘﺪﺍﺭﻱ ﺑﻮﺋﻴﺪﻡ، ﺑﻲ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺍﺷﻜﻢ ﺟﺎﺭﻱ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺁﻥ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﻛﺮﺑﻠﺎ ﺍﺳﺖ.

خصائص الحسينيه

[ پنج شنبه 26 تير 1394برچسب:داستانهای امام علی ( ع _ سری 2, ] [ 14:42 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 1915

داستان شماره 1915

عسل ولایت زد



بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

«ابو الاسْوَد دُئلی» از بزرگان علم و فصاحت و از شیعیان خالص امیر مؤمنان علیه السلام بود. معاویه برای فریفتن او حلوای خاص یا عسل زعفرانی برای او فرستاد. دختر کوچک وی مقداری از آن عسل بر دهانش گذاشت. پدرش به او گفت:

یَا بِنْتِی! اَلْقِیهِ فَاِنَّهُ سَمٌّ

ای دختر عزیزم! آن را بیرون بریز که آن سم است!»

این عسل گر چه شیرین است، ولی به هدف شومی برای ما فرستاده شده است و از این طریق می خواهند ما را از محبت و ولایت علی علیه السلام دور کنند... آن دختر با گذاشتن انگشت بر دهان خویش هر چه خورده بود، بیرون ریخت و اشعار زیر را انشاء کرد:

اَبِا الشَّهْدِ المُزَعْفَر یَابْنَ هِنْدٍنَبِیعُ لَکَ اِسْلَاما وَ دِینا
مَعَاذَ اللَّهِ کَیْفَ یَکُونُ هَذَوَ مَوْلَیْنَا اَمِیرُ الْمُؤْمِنینا

یعنی: ای پسر هند! با عسل زعفرانی می خواهی اسلام و ایمان را [از ما بگیری و ولایت را به همین ارزانی به تو بفروشیم! پناه بر خدا [از این معامله]! چگونه این کار ممکن است، در حالی که مولای ما و امام ما امیر المؤمنین علیه السلام است!

مجله ی مبلغان - مهر و آبان 1385، شماره 83

[ یک شنبه 25 تير 1394برچسب:داستانهای امام علی ( ع _ سری 2, ] [ 14:58 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 1914
[ یک شنبه 24 تير 1394برچسب:داستانهای امام علی ( ع _ سری 2, ] [ 14:56 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد