اسلایدر

داستان شماره 712

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 712

داستان شماره 712

ارزش یک انسان


بسم الله الرحمن الرحیم
سخنران در حالی که یک بیست دلاری را بالای دست برده بود، از افراد حاضردر سمینار پرسید: چه کسی این بیست دلار را می‌خواهد !؟ دست‌ ها همه بالا رفت، او گفت: قصد دارم این اسکناس را به یکی از شما بدهم ؛ اما اول اجازه بدهید کارم را انجام دهم
سخنران ۲۰ دلاری را مچاله کرد و دوباره پرسید: هنوز کسی هست که این اسکناس را بخواهد !؟ دست‌ ها همچنان بالا بود او گفت: خب اگر این کار را بکنم، چه می‌ کنید؟
سپس اسکناس را به زمین انداخت و آن را زیر پایش لگد کرد . او بیست دلاری مچاله و کثیف را، از روی زمین برداشت و گفت: کسی هنوز این را می‌خواهد !؟
دست‌ها باز هم بالا بود !
سخنران گفت: دوستان من، شما همگی درس ارزشمندی را فرا گرفتید، در واقع چه اهمیتی دارد که من با این بیست دلاری چه کار کردم ؛ مهم این است که شما هنوز آن را می‌ خواهید . چون ارزش آن کم نشده است، این اسکناس هنوز بیست دلار می‌ ارزد
خیلی وقت‌ ها در زندگی به خاطر شرایطی که پیش می‌آید، زمین می‌خوریم، مچاله و کثیف می‌شویم، احساس می‌کنیم که بی‌ ارزش شدیم، اما اصلاً مهم نیست که چه اتفاقی افتاده و چه اتفاقی خواهد افتاد! شما هرگز ارزش خود را از دست نخواهید داد؛ کثیف یا تمیز، مچاله یا تاخورده، هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند ارزشمند هستید

 



[ سه شنبه 22 اسفند 1390برچسب:داستان واقعیتها ( 2, ] [ 20:55 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]