اسلایدر

داستان شماره 681

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 681

داستان شماره 681

اشک رایگان


بسم الله الرحمن الرحیم
يك مرد عرب سگی داشت كه در حال مردن بود. او در ميان راه نشسته بود و برای سگ خود گريه می كرد. گدايی از آنجا می­ گذشت، از مرد عرب پرسيد: چرا گريه می ­كنی؟
عرب گفت: اين سگ وفادار من، پيش چشمم جان می ­دهد. اين سگ روزها برايم شكار می­ كرد و شبها نگهبان من بود و دزدان را فراری می­ داد
گدا پرسيد: بيماری سگ چيست؟ آيا زخم دارد؟
عرب گفت: نه از گرسنگی می­ ميرد
گدا گفت: صبر كن، خداوند به صابران پاداش می­ دهد. گدا يك كيسه پر در دست مرد عرب ديد. پرسيد: در اين كيسه چه داری؟
عرب گفت: نان و غذا برای خوردن
گدا گفت: چرا به سگ نمی ­دهی تا از مرگ نجات پيدا كند؟
عرب گفت: نان­ ها را از سگم بيشتر دوست دارم. برای نان و غذا بايد پول بدهم، ولی اشك مفت و مجانی است. برای سگم هر چه بخواهد گريه می­ كنم
گدا گفت: خاك بر سر تو، اشك خون دل است و به قيمت غم به آب زلال تبديل شده، ارزش اشك از نان بيشتر است. نان از خاك است ولی اشك از خون دل

 



[ سه شنبه 21 بهمن 1390برچسب:داستانهای واقعیتها ( 1, ] [ 20:12 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]