اسلایدر

داستان شماره 552

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 552

داستان شماره 552

نسخه داروخانه ( طنز


بسم الله الرحمن الرحیم
يه خانومي وارد داروخانه ميشه و به دكتر داروساز ميگه كه به
سيانور احتياج داره
داروسازه ميگه: واسه چي سيانور مي‌‌خواي؟
خانومه توضيح ميده كه لازمه شوهرش را مسموم كنه
چشم‌هاي داروسازه چهارتا ميشه و ميگه:
خدا رحم كنه، خانوم من نمي تونم به شما سيانور بدم كه بريد
و شوهرتان را بكُشيد! اين بر خلاف قوانينه! من مجوز كارم را از
دست خواهم داد... هردوي ما را زنداني خواهند كرد و ديگه بدتر
 از اين نمي شه! نه خانوم، نـــه! شما حق نداريد سيانور داشته
باشيد و حداقل من به شما سيانور نخواهم داد.
بعد از اين حرف خانومه دستش رو ميبره داخل كيفش و از اون
يه عكس مياره بيرون
عكسي كه در اون شوهرش و زن داروسازه توي يه رستوران
داشتند شام مي‌خوردند
داروسازه به عكسه نگاه مي كنه و ميگه
خُب، حالا... چرا به من نگفته بوديد كه نسخه داريد؟

نتيجه‌ي اخلاقي: وقتي به داروخانه مي‌رويد، اول نسخه خود را نشان دهيد

 



[ شنبه 12 مهر 1390برچسب:داستانهای طنز ( خوب _ 4, ] [ 20:30 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]