اسلایدر

داستان شماره 2046

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 2046

داستان شماره 2046

از مکافات عمل غافل مشو

 


 

بسم الله الرحمن الرحیم

منهال بن عمر می گوید: به هنگام بازگشت از مکه، در مدینه به محضر امام علی بن الحسین (ع) مشرّف شدم. به او سلام گفتم و امام پاسخ دادند و سپس پرسیدند: منهال! از حرملة بن کاهل اسدی چه خبر داری؟ عرض کردم: او را به هنگام بیرون آمدن از کوفه، سالم و زنده دیدم. امام (ع) دست های خود را به طرف آسمان بلند نمود و عرض کرد: خدایا! حرارت آهن را به او بچشان.
منهال گوید: به کوفه وارد شدم، مشاهده نمودم که مختار خروج کرده و افرادی از قاتلان امام حسین (ع) را به سزای عمل ننگین خود رسانده است.
بین من و او صداقت و دوستی دیرینه ای بود. پس از مراجعت از مکه در منزل نشستم و رفت و آمد مردم پایان پذیرفت و رنج سفر از تنم خارج شد. سوار مرکب شدم و به سراغ مختار رفتم، او را در بیرون از منزل خویش یافتم. سلامی به او گفتم، او جواب سلام مرا داد و فرمود: «منهال! مدتی است که تو را نمی بینم، نه پیش ما می آیی، نه به زیارت ما می رسی و نه در مقابل این همه فتوحات که خداوند نصیب ما فرموده است تبریک و تهنیت می گویی.»
عرض کردم: «سرور من! در زیارت بیت الله الحرام بودم و به تازگی به کوفه رسیده ام وگرنه زودتر به حضورتان می رسیدم.»
قدم زنان مقداری با هم سیر نمودیم تا به محل «کنائس» رسیدیم، متوقف شد، مثل این که انتظار کسی را می کشید؛ گویا در جست و جوی «حرمله» افرادی را فرستاده بود. ساعتی نگذشته بود که جمعی با شتاب فراوان و شادمان به طرف مختار آمدند و گفتند: «امیر، بشارت! بشارت! حرمله را یافتیم و او را آوردیم». وقتی او را پیش مختار آوردند دستانش بسته بود. هنگامی که نگاه مختار به او افتاد، گفت: «حمد و ستایش خدای را باد که مرا به تو، دشمن خدا و رسول، متمکّن ساخت». سپس گفت: «جلاد کجاست»؟ پس جلادی را آوردند و آهنی را در آتش گداختند تا کاملاً سرخ گردید و آن میله را در گردن او قرار داد. گوشت گردن او در آتش می سوخت و او فریاد می کشید و کمک می طلبید تا آن که گردن او بریده شد. و بدین ترتیب او نیز به سزای عمل ننگینش رسید.
به نقل از: داستان هایی از کیفر گناه کاران



[ سه شنبه 6 آذر 1394برچسب:داستانهای امام سجاد ( ع, ] [ 15:47 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]