اسلایدر

داستان شماره 1891

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1891

داستان شماره 1891

پول با برکت

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

علی بن ابی طالب ، از طرف پيغمبر اكرم ، مأمور شد به بازار برود و پيراهنی برای پيغمبر بخرد . رفت و پيراهنی به دوازده در هم خريد و آورد.
   رسول اكرم پرسيد : اين را به چه مبلغ خريدی ؟
به دوازده درهم
اين را چندان دوست ندارم ، پيراهنی ارزانتر از اين می‏خواهم ، آيا فروشنده حاضر است پس بگيرد ؟
نمی دانم يا رسول الله
برو ببين حاضر می‏شود پس بگيرد ؟
علی پيراهن را با خود برداشت و به بازار برگشت . به فروشنده فرمود :  پيغمبر خدا ، پيراهنی ارزانتر از اين می‏خواهد ، آيا حاضری پول ما را بدهی و اين پيراهن را پس بگيری؟
فروشنده قبول كرد و علی پول را گرفت و نزد پيغمبر آورد . آنگاه رسول‏ اكرم و علی با هم به طرف بازار راه افتادند،در بين راه چشم پيغمبر به‏ كنيزكی افتاد كه گريه می‏كرد . پيغمبر نزديك رفت و از كنيزك پرسيد : چرا گريه می‏كنی ؟
اهل خانه به من چهار درهم دادند و مرا برای خريد به بازار فرستادند ، نمی‏دانم چطور شد پولها گم شد . اكنون جرئت نمی‏كنم به خانه‏ برگردم.
    رسول اكرم چهار درهم از آن دوازده درهم را به كنيزك داد و فرمود :  -هر چه می‏خواستی بخری ، بخر ، و به خانه برگرد
وسپس خودش به طرف‏ بازار رفت و جامه‏ای به چهار درهم خريد و پوشيد .  در مراجعت برهنه‏ای را ديد ، جامه را از تن كند و به او داد . دو مرتبه‏ به بازار رفت و جامه‏ای ديگر به چهار درهم خريد و پوشيد و به طرف خانه راه افتاد . در بين راه باز همان كنيزك را ديد كه حيران و نگران و اندوهناك نشسته‏ است ، فرمود : - چرا به خانه نرفتی ؟
 يا رسول الله خيلی دير شده می‏ترسم مرا بزنند كه چرا اين قدر دير كردی
بيا با هم برويم ، خانه تان را به من نشان بده ، من وساطت می‏كنم‏ كه مزاحم تو نشوند
    رسول اكرم به اتفاق كنيزك راه افتاد . همينكه به پشت در خانه رسيدندكنيزك گفت : همين خانه است
   رسول اكرم از پشت در با آواز بلندگفت : ای اهل خانه سلام عليكم
جوابی شنيده نشد . بار دوم سلام كرد ، جوابی نيامد . سومين بار سلام كرد، جواب دادند
السلام عليك يا رسول الله و رحمه الله و بركاته
چرا اول جواب نداديد ؟ آيا آواز مرا نمی‏شنيديد ؟
 رسول خدا: چرا همان اول شنيديم و تشخيص داديم كه شمائيد
 پس علت تأخير چه بود ؟
يا رسول الله خوشمان می‏آمد سلام شما را مكرر بشنويم ، سلام شما برای‏ خانه ما فيض و بركت و سلامت است
 اين كنيزك شما دير كرده ، من اينجا آمدم از شما خواهش كنم او رامؤاخذه نكنيد
 يا رسول الله به خاطر مقدم گرامی شما ، اين كنيز از همين ساعت‏ آزاد است
   پيامبر گفت :خدا را شكر ، چه دوازده درهم پر بركتی بود ، دوبرهنه را پوشانيد و يك برده را آزاد كرد

 



[ پنج شنبه 1 تير 1394برچسب:داستانهای امام علی ( ع, ] [ 23:11 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]