داستان شماره 1652
بسم الله الرحمن الرحیم
بهلول روزی با عربی همراه شد
از عرب پرسید :اسم شما چیست ؟
عرب در جواب گفت :مطر .یعنی باران
بهلول گفت : کنیه تو چیست ؟
عرب گفت :ابوالغیث . یعنی پدر باران
بهلول پرسید : پدرت نامش چیست ؟
عرب گفت : فرات . بهلول پرسید : کنیه پدرت چیست ؟
عرب گفت : ابوالفیض . یعنی پدر اب باران
بهلول پرسید :نام مادرت چیست ؟
عرب جواب داد : سحاب . یعنی ابر
بهلول پرسید : کنیه او چیست ؟
عرب گفت : ام اابحر. یعنی مادر دریا
بهلول گفت : تو رو به خدا صبر کن تا کشتی پیدا کنم و سوار شوم ، وگر نه می ترسم در همراهی تو غرق شوم