اسلایدر

داستان شماره 1555

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1555

داستان شماره 1555



خواب انوشیروان و گزارش بوذرجمهر به پیدایش محمد ( ص


بسم الله الرحمن الرحیم

قسمت صد و هشتاد و هفتم داستانهای شاهنامه


شبی نوشیروان خواب دید که در شب آفتاب زد و نردبانی از حجاز تا اوج کیوان کشیده شد و جهان پر از نور شد به جز ایوان کسری که تاریک ماند . شاه از خواب پرید و چیزی به کسی نگفت تا بوذرجمهر را دید و برایش خواب را تعریف کرد . بوذرجمهر گفت : از امروز تا چهل سال بعد مردی از اعراب خواهد آمد که راه رستگاری را پیش میگیرد و دین زرتشت را به هم میزند و ماه را با انگشت به دو نیم می کند و ادیان جهود و مسیحی از پای می افتند .وقتی که از دنیا برود گنجی از گفتار او باقی میماند . جز ایوان کسری همه گنجینه شاهی برباد میرود . بعد از او سپاهی از حجاز بدون سلاح و مهمات بر سپاهیان مجهز نبیره تو میتازند و او را از تخت به زیر می کشند . رسم جشن سده از بین میرود و آتشکده خاموش میشود
وقتی کسری این سخنان را از بوذرجمهر شنید رنگ از رخسارش پرید و تمام روز با درد و غم جفت بود و شب از فکر و اندیشه زیاد نمیتوانست بخوابد . روز بعد بوذرجمهر گفت: خواب دیدم که سواری با دو اسب رسید و گفت که آذرگشسپ خاموش شد و این نشانه متولد شدن محمد (ص)است . در بین این صحبت به ناگاه سواری رسید و خبر داد که آذرگشسپ خاموش شده است .شاه دلتنگ شد . بوذرجمهر گفت : شاها چرا ناراحتی ؟ وقتی که تو در جهان نیستی دیگر فرقی برایت نمی کند . بعد از این جریان شاه مدت زیادی زنده نماند و بعد از فوت شاه به فاصله یکماه بوذرجمهر نیز روی در خاک کشید



[ جمعه 25 تير 1393برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 6, ] [ 22:3 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]