اسلایدر

داستان شماره 1531

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1531

داستان شماره 1531


پژوهشی درباره اسكندر در تاريخ ( سه


بسم الله الرحمن الرحیم


قسمت صد و شصت و سوم داستانهای شاهنامه

اسكندر در سفر بازگشت، قتل و كشتار عجيبي به راه انداخت. چندين شهر را بكلي ويران كرد، عده كثيري را كشت و سرانجام با پازارگاد در تخت جمشيد رسيد و از آنجا به شوش و همدان و سپس به بابل رفت. ولي در اين شهر بيمار شد و در سال سیصد و بیست و سه قبل از ميلاد در سن سي و سه سالگي در حاليكه فقط سيزده سال پادشاهي كرده بود درگذشت
بعضي ها هم ميگويند علت مرگ او مسموميت بود. اين داستاني است كه مورخين يوناني درباره اسكندر گفته اند. در حالي كه به عقيده بسياري از دانشمندان قسمت زيادي از اين داستان ها، مسافرت ها و لشكركشي ها افسانه هايست كه راجع به اسكندر بهم بافته شده وگرنه چگونه ممكن است اسكندر ظرف چند سال با وسايل و امكانات آن زمان و با آن تعداد سپاهي كه نوشته شده، چنين مسيري را بپيمايد و در هر نقطه نيز در جنگي بزرگ شركت جويد
مخصوصاً كه در هيچ يك از تواريخ هند نيز نشاني يا دليلي از مسافرت اسكندر به آنجا وجود ندارد. اما نام اسكندر در متون باستاني ايران، مثلاً اوستا وجود ندارد ولي در متون پهلوي نام او آمده و همه جا با صفت گجستك (ملعون) همراه است و پيك اهريمن و آسيب دوزخي ايران خوانده شده. در اكثر آنها گفته شده كه اسكندر ملعون، كتاب اوستا را كه بر دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بود سوزانيد. بدون ترديد در خداينامك پهلوي هم كه اساس سيرالملوك و شاهنام ها بوده، از اسكندر بسيار كم و بدنام برده شده   
اما در آنچه كه فردوسي راجع به اسكندر مي گويد، تناقصي آشكار وجود دارد. در اسكندرنامه فردوسي، اسكندر گاهي شاهزاده اي از نژاد كياني، مردي پاكدل و آزاده است كه بر مرگ دارا زاري مي كند، بدنبال تابوتش پياده مي رود و انتقام او را از جانوسيار و ماهيار مي گيرد و به زيارت كعبه مي رود و در تاريكي آب حيات را جستجو مي كند و با اسرافيل سخن مي گويد و بطور كلي مردي شريف و دانا و حكيم است
ولي در جائي ديگر اسكندر مانند ضحاك بيدادگر و بدانديش و محروم از بهشت خرم است. در پاسخ نامه خسرو پرويز به قيصر چنين آمده است

نخست اندر آيم ز سلم بزرگ
ز اسكندر آن كينه ور پير گرگ

و بهمين ترتيب در چند جاي ديگر فردوسي آشكارا به اسكندر ناسزا مي گويد
گفته مي شود كه اين تناقص از آنجا ناشي شده كه فردوسي در به نظم آوردن داستان اسكندر از دو يا چند ماخذ استفاده كرده كه يكي از آنها كتاب اخبار اسكندر است. سرگذشت اين كتاب چنين است كه ششصد سال پس از آنكه كاليستن بقتل رسيد و تاريخ او نيز از بين رفت، مطالبي را كه سپاهيان اسكندر در بازگشت به يونان روايت كرده بودند و داستانها و افسانه هائي كه راجع به او در هر جا ظهور كرده بود، به صورت مجموعه اي بزبان يوناني در مصر نگاشته شد كه به كاليستن نسبت داده شد ولي البته كاليستن دروغين ناميده شد
اين كتاب بعداً به زبان پهلوي ترجمه شد، سپس مطالب آن به سرياني درآمد و از آنجا به ادبيات عربي راه يافت و با روايات منصوب به ذوالقرنين آميخته شد. از عربي به همه مسلمانان و از آن جمله بار ديگر به ايران رسيد و به فارسي ترجمه شد و مورد استفاده فردوسي نيز قرار گرفت
چون فردوسي عادت داشت كه در نوشته هاي خود رعايت امانت را بنمايد هم نوشته هاي اين كتاب را كه تعريف و تمجيد از اسكندر است در نظم خود آورده و هم از روايات ايراني درباره اسكندر استفاده كرده كه او را ملعون مي ناميده اند. در اينجا بايد افزود كه در اسكندرنامه سرياني، مطالبي وجود دارد كه در اصل يوناني آن ديده نمي شود
ناچار بايد پذيرفت كه اين اضافات در جائي در حد فاصل اين دو سند به آن اضافه شده و بايد معتقد بود كه افسانه برادري اسكندر و دارا نيز در ايران، براي پوشاندن ننگ شكست ايران از مقدونيه و براي آنكه نشان داده شود كه اسكندر شخصي غريبه و دشمن نبوده كه به اين آب و خاك آمده به اصل داستان افزوده شده است



[ پنج شنبه 1 تير 1393برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 6, ] [ 17:11 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]