اسلایدر

داستان شماره 1426

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1426

داستان شماره 1426

 

 

پادشاهي زو و گرشاب


 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

قسمت پنجاه و پنجم داستانهای شاهنامه

 

پس از كشته شدن نوذر بدست افراسياب توس و گستهم نزد زال به زابل رفتند. دلاوران و نامداران ديگر چون قارون و برزين و كشواد نيز به در گاه وي روي آوردند تا چاره اي به كار ايران بينديشند. چون اغريرث به دست افراسياب كشته شد و زال آگاه شد آنرا نشان بر گشتن بخت از افراسياب شمرد و سپاهي گران بر داشت و با ديگر نامداران و پهلوانان از زابلستان بيرون آمد . افراسياب كه چنين شنيد لشكر بسوي وي كشيد. دو هفته ميان دو لشكر جنگ و ستيز بود.شبي زال با بزرگان و دليران ايران در كار افراسياب راي ميزدند. زال گفت كه هر چند پيروزي نبرد به جنگ آزمائي پهلوانان و دلاوران باز بسته است اما لشكر و كشور را پادشاهي خردمند و بيدار بخت بايد كه كارها را به سامان آرد . اگر توس و گوستهم فرشاهي داشتند و به شاهي از نژاد فريدون بايد كه فره ايزدي با وي يار باشد و پرتو خردمندي از گفتارش بتابد. پس از آنكه در اين سخن بسيار راي زدند سر انجام به پا دشاهي « زو» فرزند طهماسب از نژاد فريدون كه مردي جهانديده و سالخورده و نيكخواه و يزدان پرست بود همداستان شدند و او را به شاهي بر داشتند. هنگامي كه ايرانيان و تورانيان در جنگ و گريز بودند خشكسالي سختي روي آورد و مردم و سپاه در تنگنا افتادند و كار بر آنان دشوار شد. پنج ماه بدينسان گذشت. سپاهيان از دو سو بستوه آمدند و فرياد ناخشنودي بر آوردند و بر آن شدند كه از ستيز آنها ست كه آسمان از بخشش باز ايستاده است. از جنگيان هر دو سپاه فرستادند نزد زو آمد كه « از ستيزه سير شديم و از رنج و اندوه بجان آمديم و كار بر همگان تنگ شده. بيا تا كين را از دلها برانيم و مرز دو كشور را روشن كنيم و از گذشته ياد نياريم
زو پذيرفت. جيحون را مرز دو كشور قرار دادند و ستيزه كوتاه شد و زال به زابلستان باز گشت . ابر نيز به زمين سايه افگند و رعد غريد و باران فرو باريد و كوه و دشت پر آب و سبزه شد و فراخي پديد آمد. پنج سال به فراخي و آسايش گذشت . آنگاه گوئي جهان از آسودگي سر شد: زو را مرگ در رسيد و فرزندش گرشاسب بر تخت نشست. افراسياب كه از مرگ زو آگاه شد باز كينه ديرينه را نو كرد و كشتي بر آب انداخت و لشكر به ري آورد و تا گرشاسب زنده بود جنگ و ستيز نيز ميان دو لشكر پيوسته بود . گرشاسب نيز پس از نه سال پادشاهي در گذشت. در همه اين سالها پشنگ با فرزندش افراسياب سرگران و دژم بود و فرستادگان وي را نمي پذيرفت و روي بدو نمي نمود چه جانش از مرگ پسر ديگرش اغريرث كه به دست افراسياب كشته شد پر درد بود. درين هنگام ناگهان پيامي از پشنگ به افراسياب رسيد كه اكنون زمان كارزار است: تخت ايران از شاه تهي است و تا كسي به شاهي ننشسته از جيحون گذر كن و تاج و تخت ايران را بچنگ آور



[ سه شنبه 16 اسفند 1392برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 2, ] [ 19:40 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]