داستان شماره 1135
بسم الله الرحمن الرحیم
بلافاصله بعد از اینکه زن پیتر از زیر دوش حمام بیرون اومد پیتر وارد حمام شد ... همون موقع زنگ در خونه به صدا در اومد ... زن پیتر یه حوله دور خودش پیچید و رفت تا در رو باز کنه ... همسایشون رابرت پشت در ایستاده بود ... تا رابرت زن پیتر رو دید گفت: همین الان هزاردلار بهت میدم اگه حوله رو بندازی زمین !... بعد از چند لحظه تفکر زن پیتر حوله رو میندازه و رابرت چند ثانیه تماشا میکنه و1000دلار به زن پیتر میده و میره ... زن پیتر دوباره حوله رو دور خودش پیچید و به حمام برگشت... پیتر پرسید: کی بود زنگ زد؟ زن جواب داد: رابرت همسایمون بود... پیتر گفت: خوبه... چیزی در موردهزار دلاری که به من بدهکار بود گفت ؟!
نتیجه اخلاقی اینکه اگه شما اطلاعات حساس مشترک با کسی دارید که به اعتبار و ابرو مربوط میشه همیشه باید در وضعیتی باشید که بتونید از اتفاقات قابل اجتناب دوری کنید