اسلایدر

داستان شماره 1038

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1038

داستان شماره 1038

او را آنگونه که هست ، ببین

 

بسم الله الرحمن الرحیم

پسر جوانی دختری را بسیار دوست می داشت. اما چون بیکار بود و هنر و مهارتی نداشت و نمی توانست زیر بار تعهد و ازدواج برود به شیوه های مختلف ناز می ریخت و با جملات تلخ و گزنده دخترجوان را می آزرد. روزی از خانواده دخترک بد می گفت و روزی دیگر او را متهم به خیانت و بی بندوباری می کرد. دخترجوان که دلباخته پسرک بود متوجه دلیل اصلی اکراه پسر یعنی ناتوانی اش درتشکیل و اداره زندگی مشترک نمی شد و ساده لوحانه حرف های او را باور می کرد و در فشار احساسی و عصبی شدیدی گرفتار شده بود
پدر دختر که از این وضع به شدت پریشان شده بود و از طرفی نگران سلامتی روانی دخترش بود نزد شیوانا آمد و از او کمک خواست. شیوانا دختر و پسر و خانواده آنها را احضار کرد و در مقابل تمام شاگردان مدرسه از پسر خواست تا دلیل حرف های گزنده و توهین هایی که به دختر و خانواده اش نسبت داده بود را توضیح دهد
پسرک که گمان نمی کرد روزی مقابل جمع مجبور به دفاع از حرف هایش شود شرمنده و خجل سرش را پائین انداخت و هیچ نگفت
شیوانا از پسرپرسید:” آیا واقعا به دخترجوان علاقه دارد؟
پسر با صدایی گرفته گفت:” بله ولی به دلیل بیکاری و ناتوانی مالی امکان کسب درآمد و زندگی مشترک را ندارد و به همین دلیل با گفتن جملات توهین آمیز و گزنده می خواسته تا دختر را نسبت به خود دلسرد کند
شیوانا گفت:” تو بهتر بود همین جملات را مستقیما به دختر و خانواده اش می گفتی.شاید در آن حالت نتیجه باز هم جدایی بود اما در مقابل همیشه از تو به عنوان یک انسان صادق و یکرنگ یاد می شد و چه بسا خانواده ها کمک می کردند و برای شما تدبیری می اندیشیدند. اما با این روش ناجوانمردانه ای که در پیش گرفتی و با خوب جلوه دادن و تحفه دانستن خودت و بدنام کردن دیگران ، نه تنها احساس پاک “دوست داشتن” را با خاطره ای تلخ آلوده کردی بلکه همزمان خودت را به صورت یک شخص غیر قابل اعتماد معرفی کردی. به هر حال از روی سرووضعی که داری و بر اساس تجربه ای که همه دارند بزرگترها خوب می دانند که دلیل این واکنش های فرعی و احساسی تو چیست و تو با این روشی که در پیش گرفتی همه را نسبت به خودت بی اعتماد ساختی و باعث شدی که هیچ کس برای کمک به تو پیشقدم نشود
آنگاه شیوانا رو به دختر جوان کرد و گفت:”این پسر باید دنبال کار برود و هنر زندگی مستقل را بیاموزد. حتی عشق و علاقه تو به او باعث نشد که تکانی بخورد و از لاک بی هنری خود بیرون بیاید و برعکس برای فرار از زحمت کسب درآمد و تشکیل زندگی، طاقچه بالا گذاشت و محبت تو را به بازی گرفت.هروقت در زندگی دیدی کسی به تو توهین می کند و تو خودت می دانی که لایق آن توهین نیستی. به جای ناراحت شدن به این فکر کن که چه کسی به این شخص اجازه داده تا روبروی تو بایستد و به تو توهین کند. آنگاه خواهی دید که چشمان غبار گرفته تو باعث شده تا این شخص بتواند خود را مهم شمرده و جرات روبروشدن با تو را پیدا کند. در این مواقع بهتر است دوباره در نگاهت تجدید نظر کنی.شاید وقت آن رسیده باشد که تو هم چشم هایت را بشوری و این پسر را آنگونه که هست ببینی! آنگاه خواهی دید که دیگر چیزی برای ناراحت شدن وجود ندارد

 



[ پنج شنبه 18 بهمن 1391برچسب:داستانهای شیوانا ( 4, ] [ 17:45 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]