اسلایدر

داستان شماره 999

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 999

داستان شماره 999

چوبش صدا ندارد

 

بسم الله الرحمن الرحیم
روزی مردی مغازه دار نزد شیوانا آمد و از او پرسید:” استاد! از قدیم بزرگترها گفته اند که  انسان باید به خالق هستی احترام بگذارد و حقوق دیگران را رعایت کند. و اگر چنین نکند خالق کاینات او را با چوب می زند. اما من آدمی هستم لاقید و ناهنجار که هر جور دلم بخواهد جنس را به مردم می فروشم و در عین حال امورات مغازه ام هم می چرخد. پس این چوب کی صدایش در می آید!؟
شیوانا سری تکان داد و گفت: ” چوب کاینات صدا ندارد! و اتفاقا چون صدا ندارد بسیاری گمان می کنند ضربه ای که به آنها خورده از این چوب نبوده است. نشانی مغازه ات کجاست!؟
مرد مغازه دار نشانی مغازه را داد و با خنده و مسخره کردن شیوانا و شاگردانش راهش را کشید و رفت
بلافاصله بعد از او جوان فقیری نزد شیوانا آمد و به او گفت که تازه ازدواج کرده و وضع مالی اش زیاد مناسب نیست و از شیوانا خواست تا کسب و کاری مناسب به او پیشنهاد کند. شیوانا لبخندی زد و گفت همین جا بنشین و منتظر باش
دقایقی بعد مرد ثروتمندی به سراغ شیوانا آمد و به او گفت که قصد دارد مقداری از ثروت خودش را صرف کمک به مردم نیازمند کند.به همین خاطر ابتدا نزد شیوانا آمده است تا او هر جا که صلاح دانست این پول را خرج کند. شیوانا به مرد ثروتمند گفت که با پولی که دارد در هرجا که مناسب می داند و مردم نیازمند آنند یک مغازه بزرگ دایر کند و جوان بیکار را به عنوان مغازه دار در آنجا به کار بگیرد و از درآمد مغازه هم حقوق جوان را بدهد و هم به نیازمندان دیگر به طور مستمر و دائم کمک کند. فقط به این شرط که جنس های مرغوب را به قیمت بسیار مناسب در اختیار مردم قرار دهد
چند ماه بعد مغازه دار لاقید و ناهنجار نزد شیوانا آمد و غمگین و افسرده گفت:” استاد! از آن روزی که از پیش شما رفتم وضعم روز به روز بدتر شده است. مرد ثروتمندی مغازه ای بسیار بهتر و کاملتر درست کنار مغازه من دایر ساخته و همه مشتریان به خاطر برخورد مناسب فروشنده و قیمت ارزان به سراغ اومی روند. چرا ناگهان اوضاع به این شکل علیه من شد و این ضرباتی که می خورم بابت چیست!؟
شیوانا دوباره سری تکان داد و گفت:” شاید این همان صدایی باشد که انتظار داشتی از چوب کاینات بشنوی! و نمی شنیدی!؟ به نظرم بهترین روش این است که هر چه زودتر شیوه زندگی ات را عوض کنی چون وقتی چوب خوردن بی صدا باشد هر لحظه ممکن است چوبی فرود آید و اثرش بعدا ظاهر شود و ممکن است شرایطی پیش آید که کار از کار بگذرد و دیگر نتوانی جلوی ضربات چوب بی صدای کاینات را بگیری

 



[ پنج شنبه 9 دی 1391برچسب:داستانهای شیوانا ( 3, ] [ 20:12 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]